فلیکس همونطور که به خودش تشر می زد و سعی می کرد خودشو آروم کنه جلوی در خونه ایستاد.
با یادآوری اینکه تو خونه کوچکشون حالا ریچل و یونگجون منتظرشن و تنها نیست؛ هیونجین و تمام خرابکاری هاش رو فراموش کرد و لبخند بزرگی زد.
درو باز کرد و با ذوق گفت:« من برگشتم.»
همینکه حرفش تموم شد جسم کوچکی تو بغلش فرو رفت.
«لیکسیییی»
با دیدن یونگجون سریع بغلش کرد و بینی کوچکشو بوسید.« سلام فندوق فرفریه لیکسی. اوما رو دیدی؟»
یونگجون با ذوق بچه گونه ای دست زد و سرشو سمت عقب برد.
«آلههه اوما بلگسته لیکسییی!!»
به جهت نگاه یونگجون چشم چرخوند و با دیدن ریچل که با لبخند بهشون خیره شده بود سمتش رفت و بغلش کرد.
«خستگیت رفت نونا؟»
خواهر بزرگترش بوسه ای روی گونه اش کاشت.
«آره لیکس.کی رفتی؟»
«دیشب رفتم پیش جیسونگا بمونم.»
ریچل با لبخند سرشو ناز کرد و بعد یونگجونو از بغلش گرفت.
«خوش برگشتی. بیا بریم یه چیزی بخوریم»
با اینکه صبحانه خورده بود ولی دلش نیومد دست رد به سینه خواهرش که بعد از دو هفته برگشته بود بزنه.
در نهایت سری تکون داد و پشتش به راه افتاد.
YOU ARE READING
𝐖𝐡𝐨'𝐬 𝐛𝐚𝐛𝐲?
FanfictionCouple: hyunlix, minsung Genre: fluff, romance, comedy, au, fake chat