+هعی دیوونه هنوز تو کمپانیه؟!
«اره بچه سرتق»
+هیهیهی داریم میایم پیشت بیبیاون وو خنده کوچیکی کرد و گفت
«آخرش نفهمیدم من بیبیتم یا چیم؟!»
+اوممم هردوتون پس ما داریم میایم پیشت
«اوهوم منتظرم»«هنوز تو کمپانیه؟!»
جیمین درحالی که دهنش پر بود گفت
کوک تک خنده ایی به قیافه جیمین زد
+اره بریم
«هعی نه..من دارم کیک میخورمم»کوک چشاشو یه دور چرخوند و یکی از کیکای توی دسته دوستشو قاپید و گذاشت توی دهنش
«هعیییی...اون..اون ماله من بودد..تو ک گقتی نمیخورمم»کوک نگاهی بهش انداخت و با پوزخنده کوچیکی گفت
+هیچوقت بهم اعتماد نکنن بعدشم..یهنی نمیخواستی برای دوستت یکی..حداقل یکی بخرییییجیمین چشم غره ایی تحویلش داد و دوباره وارد رستوران کوچیک شد و بعد از گذشت چند دقیقه با یه بسته دیگه خارج شد و پیشه کوک برگشت
«میشه بزاری بعد از سه ماه و نیم یکم از این رژیم بگذرم و اینارو بخورمم؟!
این دوتارو بگیر به اینا دست نزن بچه خرگوش»کوک خنده کوچیکی کرد و دوتا کیک ماهی کوچیک رو از دسته دوستش گرفت
+رییس کمپانی نکشتت میخوای رژیمو بشکنی
«ولم کن بابا اینهمه من رو فرمم نگران نیستمجیمین نگاه قیافه حق بجانبی گرفت و گفت
و جونگکوکم انگشتشو به نشونه لایک بالا آورد
+حالا بیا بریم
***چند دقیقه ایی از رسیدنشون به کمپانی میگذشت و توی ماشین منتظره اون وو بودن
چند نفری از کمپانی خارج شدن و اون وو هم همراهشون بیرون اومد چندنفری که بیرون اومدن با خداحافظی از اون وو و تعظیم های بسیار از اونجا دور شدن
کوک دستی برای اون وو تکون داد+هیونگ
اون وو با دیدن کوک لبخندی زد و بطرفشون رفت
«پشته تلفن بیبی بودم الان شدم هیونگ»
بعدم موهای کوکی رو بهم ریخت
کوک خندید و گفت+اره دیگه از پشته تلفن دستت بهم نمیرسه
بعد از اینکه اون وو سوار ماشین شد و ماشین حرکت کرد جیمین گفت«دیگه وقتشه یه بیبی واقعی براش پیدا کنیم..»
بعدم نگاهی به کوک انداخت و گفت
«شایدم یه ددی هاا؟»جونگکوک تک خنده ای زد و گفت
+واقعا که میخوای ددی واقعی رو نشونت بدم ها؟!معلومه که باید یه بیبی کوچولو برام پیدا کنین آخه من هیکلم از بروسلیم ورزیده ترهاون وو سرشو تکون داد و گفت
«اینو خوب اومدی...ببینم رئیس کیم چطوره؟!یادمه گفتی از مردایی که جدیین خوشت میاد»بعد از حرف اون وو جیمین با چشای گزد شده به هردوشون نگاه کرد
رو به اون وو کرد و گفت
«الان داری جدی میگییی؟!رئیس کیم و کوک؟!رابطه عاشقانه؟!کوک خنده خرگوشی کرد و اون وو هم سرشو به نشونه مثبت تکون داد
که جیمین پخی زد زیر خنده
«هاا چی میشنومم...مگه دیوونه شدین..شما دوتاا
من نمخوام کوکو کوچولوم دیوونه بشههه»
سه پسر خندیدن که اون وو گفت«راستییی فردا باهاش مصاحبه داری درسته؟!
+اره«بنظرتون چی میشه ها؟!رئیس کیم دلشو به کوکو میبازه یا ن؟!
هرسه خندیدن
+امیدوارم خوب پیش بره و قبول شم«قبول میشی کوک فقط باید با دقت به سوالایی که میپرسه جواب بدی و کاری نکنی که حتی ی لحظه اخم کنه چون اونموقع فاتحتو خوندی»
اون وو گفت و کوک سری تکون داد
بعد از گذشت چند مین و داستان دلباختانه رئیس کیم به کوک توسط جیمین پسرا به کافه ایی رسیدن که همیشه باهم میرن
تا ساعت 09:00نیمه شب توی کافه باهم بودن
بعد از اون جیمین که توی خوردن سوجو زیاده روی کرده بود و کلا هوش از سرش پریده شده بود داشت تو دستای کوک غلت میخورد و هذیون میگفت«جونگکوک من جیمینو میبرم خونشون توهم برو خونه بیرون سرده»
+باشه هیونگ شاید یکم دیگه اینجا موندم شما برین و مواظب این بچه مورچه هم باش هیونگ
دوپسر هوشیار خندیدن که جیمین با حالت اعتراضی گفت«گوریل وحشی...حداقل..به مورچه ها زور نگوو»
بعدم یا بیحالی یکی زد تو سره کوک
کوک آخی گفت و دستشو رو سرش گذاشت«دیگه بریم مورچه جان خدافظ گوریل»
جونگکوک خنده کوچیمی زد
+خدافظظظKook pov:
بعد از اینکه اون وو و جیمین رفتن دوباره برگشتم توی بار
ی بطری سوجو دیگه سفارش دادم و به دختر پسرایی که باهم میرقصیدن و گاهی باهم به طبقه بالا میرفتن نگاه کردم
فکرم اینقد درگیر مصاخبه فردا بود که یادم نبود ظرفیتم حتی اندازه یه بطری متوسط سوجو نیست اما تا به خودم اومدم بطری و خالی و خودمو کاملا مست دیدم^^^^^
«داداشییی»
نیلا در اتاق رو زد و بلافاصله وارد شد و با تهیونگی که کاملا لخته و فقط یه باکسر پوشید بود درحالی که موهاشو سشوار میکرد مواجه شد
هینی کشید و روشو برگردوند
-خدای من..من بهت گفتم بیا تو؟!
«تو گفتی در بزن منم زدم این مشکله توعه که بعد از یک ساعت که از دوش اومدی لباستو نمیپوشی»تهیونگ سشوار رو خاموش کرد و لباساشو پوشید
نیلا هم روشو بطرف تهیونگ کرد و اومد کنارش روی تخت نشست
قیافه مظلومی به خودش گرفت و صورتشو نزدیک برادرشکرد«تهیونگیی میشه یه چیزی ازت بخوامم؟!»
تهیونگ دستشو روی صورت نیلا گذاشت و عقب کشیدش-حتما بگو
«اومم..شوگا اوپا یچیزی ازم خواسته که به تو مربوط میشه»
-اه..چی خواسته که به من مربوط میشه؟!...]]
های اوری وااان
دلتنگم شدین نه؟!
حالا من اینجامم کففف جیغغ هورااا
چطورین؟!
میدونم همهتون هنوز از شوکه جک این ده باکس بیرون نیومدیدن که کوک ومپایر شده و دنبال خون میگرده هاهاهاا
(هرکی خونش خوشمزس بپره پی وی)
انی وی آرامشتونو حفظکنید و برای اتکای پیشه رو قوی باشید بهرحال ما آرمیا خیلی خیلی قوییم ن؟!
امیدوارم لذت ببرین از این پارت و مثله مجسمه نباشین و ریاکت بدین
بوس روی انگشتایی که ووت میدن و کامنت میزارنن
بای
...]]💜
YOU ARE READING
You inside Me..]]
Fanfiction«تو چیکارشی..پدرشی؟» مرد با طعنه گفته و باعث شد تهیونگم پوزخند بزنه «فکر نمیکنم اینقدر قیافم پیر بزنه که پدرش باشم اما...میشه گفت پدرشم...چون بعضی وقتا ددی صدام میکنه» (¬_¬)ノ وضعیت آپ:۲۳ هرماه(به اونوری) کاپل:ویکوک کاپل فرعی:سپ نویسنده:اما و آندیا ژ...