جیمین چشماشو ریز کرد و به جونگو نگاه کرد
+چته؟!
«نکنه دوست دختر پیدا کردییی؟!هااان؟!»کوک قیافه بامزه ای به خودش گرفت(●__●)
+نمیدونم..چرا همه دارن اینو میگن؟!
«به گردنت نیگا کن میفهمی جناب»توی دوربین موبایلش به گردنش نگاه کرد و ی هیکیه خیلی کوچیک دید بعد نگاهشو ب جیمین داد که با لبخنده مرموزی نگاهش میکرد
+الان دقیقا چه فکری تو سره بزرگت میگذره مورچه
جیمین قیافه مظلومی به خودش گرفت«چطور دلت میاد به من بگی مورچه گوریللل بعدشم تو خودت چی میگذره تو ذهنت من اینقدرم منحرف نیستمم
+گمشووو بینمم فقط منم که میدونم چی تو مغزته
اینم اونی نیست ک فکر میکنی ...جنی یه فیلم دیده بود گفت بزار گردنتو گاز بزنم ببینم مارک میشه یا نه منم گذاشتم..اههه چرا زودتر ندیدمش«خدایااا دلم براش تنگ شدههه
********
روی میزه شکلاتی رنگ توی دفترش نشسته بود و پرونده کارآموزای جدید رو مطالعه میکرد زمانی که صدای برخورده کفشای پاشنه بلندی رو شنید آرزو میکرد که نیلا نباشه
در با شدت باز شد و بله نیلا پرید داخل و تهیونگ انتظارشو داشت چون فقط یه نفر جرئته اینطوری وارد شدن به اتاقشو داشت اونم نیلا بود
پرونده رو بست و نفس عمیقی کشید«اوپاااا»
-اول سلام کردن یادت رفت دوم در زدن هم یادت رفت و سوم اینکه اینقد بهم نگو اوپاا خواهش میکنم ازت خواهر مننیلا لباشو کج کرد و ادای برادرشو در آورد
«خخخ باحال بود جناب کیم..اول اینکه سعی کن همیشه روی خوش به خواهره یکی یه دونت نشون بدی دوم از خداتم باشه من اوپا صدات منم و سوم بپرس چیکارت دارم که اینقد با هیجان وارد شدم»
تهیونگ هوفی کشید و به نیلا نگاه کرد
-خیلی خب خانم کوچولو بگو ببینم چیکار داری ک اینطور با هیجان وارد شدی؟!نیلا در رو بست و اومد توی اتاق آروم و آهسته رفت پشته صندلی تهیونگ و گفت
«حدس بزن»
-عاممم..دوست پسر پیدا کردی بلاخره؟!نیلا دستاشو دور گردنه تهیونگ حلقه کرد و فشار داد
»منظورت از بلاخره چیهه؟!هاانن؟!نخیرم»-هیچی ببخشید..بگو چیشده؟!
همینطور که سعی میکرد خودشو از دستای نیلا خلاص کنه گفت
نیلا صندلیشو چرخوند و خوشحال نگاهش کرد
«برات یه دختره خوشکل پیدا کردم مبارکت باشه دادشش»و پرید توی بغله داداشش تهیونگ هوفی کشید و چشماشو یه دور چرخوند و لبخنده مصنوعی زد
-یادم نمیاد گفته باشم یه دختر برام پیدا کنی نیلا خانم
از بغلش بیرون اومدو مسخره نگاهش کرد«یعنی چی که نگفتم برام دختری پیدا کنی پس پسر پیدا کنم؟!»
تهیونگ خندید و دستشو به پیشونیش کشید و از خنگ بودنه خواهرش مطمئن شد
-منظورم اینکه نمیخوام فعلا توی رابطه باشمنیلا قیافشو کج کرد و گفت
«حالا چقدرم همه برات صف کشیدن»تهیونگ پوزخندی زد و صندلیشو سمته میز برگردوند و دوباره با پرونده ها ور رفت
«خیلی رو مخمی تهیونگگگگگ»نیلا گفت و یکی زد تو سره داداشش
-هعییی...بهم حق بده اگه دیگه نذاشتم با شوگا وقت بگذرونی
نیلا فیل از اینکه در رو ببنده زبونشو درآورد و بعدم رفت
تهیونگم هوفه کشداری کشید،گوشی موبایلشو درآورد و مشغوله کار کردن باهاش شد...]]
سلام به همه شنگولااا
احوالات؟!
با این گرمای سوزاننده چ میکنین؟!من ک آب شدم
اینم از پارت سوم..
امیدوارم خوشتون بیاد و بله بلاخره ته ته وارد شد😍
یادتون نره حمایت بیبیاا
لاو یو عال...]]💜
YOU ARE READING
You inside Me..]]
Fanfiction«تو چیکارشی..پدرشی؟» مرد با طعنه گفته و باعث شد تهیونگم پوزخند بزنه «فکر نمیکنم اینقدر قیافم پیر بزنه که پدرش باشم اما...میشه گفت پدرشم...چون بعضی وقتا ددی صدام میکنه» (¬_¬)ノ وضعیت آپ:۲۳ هرماه(به اونوری) کاپل:ویکوک کاپل فرعی:سپ نویسنده:اما و آندیا ژ...