جونگوو_نمیبخشمش...
کون_کیو؟
جونگوو_ها؟ هیچی.قاطی کردم
کون_چشات برای هیچی قرمز نشده جونگوو
جونگوو_دارم با یکی قرار میذارم
کون_واقعا؟ 😀اینکه خیلی عالیه کی هست؟اسلیترینه؟
جونگوو_نه.گریفیندوره
کون_میشناسمش؟
جونگوو_اره.جهیون
کون_جهیون؟!!!!😲😰رنجون دور از بقیه کنار دریاچه نشسته بود. دریاچه به نظر آروم میومد درست مثل رنجون.البته تا زمانی که دیگران نبودن. به محض اینکه بقیه جادوگرا نزدیکش میشدن رنجون احساس خطر میکرد؛ و البته که بی دلیل نبود.مردم مریضای روانی بودن
انگار امروز خبری از دیگران نبود. یا شایدم بود! ولی به طرز عجیبی کاری به کارش نداشتن.نگاهشو سمت چهار نفری که چند متر اونطرف تر کنار دریاچه نشسته بودن برد.احتمالا تنها کسایی که بعد از دیدنش بهش تیکه ننداخته بودن اینا بودن.یکیشونو میشناخت.اون کسی بود که با ناکاموتو یوتا توی خیابان دیاگون دیده بودش.اونروز فکر میکرد میتونه دوستی دوستی پیدا کنه ولی نشد.ماگل زاده ها هم از دیگران میشنیدن که اونا نفرین شدن، خیانت کارن، هوانگن.درست مثل پسر مو نقره ای که نفرین خون تکشاخ رو داشت."کسی به اونم میگه نحس؟اون که نفرین بدتری داره"بلافاصله بعد از این فکر یاد ناکاموتو افتاد.هر کس به اون پسر حرفی میزد با اون طرف بود.
"خوش به حالش.ای کاش منم یه حامی داشتم.تاعو هیونگ برای مراقبت از من بیش از حد زخم خوردس"
دوباره نگاهشو به دریاچه داد.جیسونگ_تن هیونگ!
تن_کیوتی!کلاست تموم شد؟
جیسونگ_کلاس نداشتم
جانی_چی شده که اومدی پیشمون؟
جیسونگ_هنوزم عقیدم اینه که لوسید ولی میخوام مخ یکیو بزنم.کمک تن هیونگو لازم دارم
جان_این بچه واقعا بی تربیته
تن_اوه حتما.خوشحال میشم. حالا کی هست؟
جیسونگ_یه ارشده گریفیندوره ولی اسمشو نمیدونم
جانی_میخوای با کسی قرار بذاری که اسمشم نمیدونی؟پناه بر مرلین
تن_اروم باش جان.خب اون چه شکلیه؟میدونی که. ما همه ی ارشدا رو میشناسیم
جیسونگ_قدش بلنده. موهاشم سفیده
تن_جمینو میگی؟!فکر نکنم ایده ی خوبی باشه اون واقعا از اسلیترینا متنفره
جیسونگ_باید ازم خوشش بیاد
تن_چرا؟
جیسونگ_چون من میگم. اگه بهم نگید شب جفری رو میفرستم سراغتون
جان_اوه نه نه. کمکت میکنیم. لطفا اینقد جلوی همسرم اسم اون مار بی ریختتو نیار
جیسونگ_نامزدته نه همسرت
جان_حالا هر چی.به نظر من که بهترین راه اینه ازش بخوای باهات بیاد قرار
تن_اگه اینکارو انجام بده جمین ردش میکنه و مکنمون جلوی همه ضایع میشه. یه راه دیگه بلدم😈
جانی_نگو که...
تن_درسته.داریم به چیز فکر میکنیمکمی اونطرف تر یوتا توی سالن عمومی اسلیترین روزنامه ی روزانه جادو رو میخوند.امروز سال چهارما کلاس نداشتن پس میتونست یکم استراحت کنه
تیتر اول روزنامه راجب عوض شدن مدیر هاگوارتز بود.همه میدونستن که جز پرفسور لانبر شخص شایسته ی دیگه ای وجود نداره ولی هیچکس نمیتونست از اتفاقی که برای وین وین افتاده بود بگذره
کون_پروفسور لانبر میره.خدا میدونه کی میاد جاش
یوتا_...
لوکاس_اینا رو بی خیال! جونگوو چشه؟
کون_داره با جهیون قرار میذاره
لوکاس_ازش متنفره که! مگه زورش کردن؟
کون_از کارش سر در نمیارم.یوتا، برو باهاش حرف بزن ببین چی شده. به ما نمیگه
یوتا_زمان بهش بدید. خودش میگه
کون_من نگرانشم.داشت گریه...
یوتا_وین وین چرا نمیاد؟
کون_حتی یه ساعتم نیست که رفته.دلت تنگ شده براش؟
یوتا_...
کون_صبر داشته باش
لوکاس_فکر کنم امشب نتونی از صدای جیر جیر تختشون بخوابی🤣
BẠN ĐANG ĐỌC
silver(متوقف شده)
Fanfictionیه ماگل زاده توی هاگوارتز خاصه. چرا؟ چون زندگیش با مرگ یه تکشاخ نفرین شده... و چون... سعی کردم نا امیدتون نکنم یووین، جانتن، جهوو، مارکهیوک، جهسونگ، نورن،