روز بعد توی ایستگاه کینگزکراس خیلی شلوغ بود. وین وین و پدر و مادرش به سختی دنبال سکوی 9و سه چهارم میگشتن.وین وین که گیج شده بود،مدام بین سکو ها میگشت تا عددی جز 9 و 10 ببینه.ولی هیچ چیزی نبود
وین_وقتی چند هزار ساله ازش استفاده میکنن و لو نرفته، پس باید جای خوبی پنهان باشه
پدر وین وین_به نظر من که مسخرمون کردن
مادر وین_روی بلیط نوشتـ...
_جوجه کوچولو!
وین وین با شنیدن صدای آشنای یوتا با لبخند سمت صدا برگشت و یوتا رو دید که چمدونا و قفس جغد مشکی رنگش رو یه مرد سیاهپوش که آرم وزارت جادوگری روشه حمل میکنه.
وین_هیونگ!چه خوب شد اومدی.من بازم به کمک احتیاج دارم
یوتا با پدر و مادر وین وین دست داد و رو به وین وین گفت_ اگه راجب سکوعه، با من رد شو.
مادر وین_ما سکویی با این اسم ندیدیم.
یوتا_اگه اسمش بود که راحت پیدا میشد؛این ایستگاه مخفی شده تا ماگول ها نتونن پیداش کنن. منو وین وین میریم، بعدشم شما بیاید تا قطار هاگوارتز رو ببینید
دستشو دور کمر وین وین انداخت_آماده ای؟
وین_اصلا نمیدونم چیکار میخوای بکنی هیونگ...
یوتا_میریم و خودمونو میزنیم به سکوی نه.اگه میترسی چشاتو ببند
وین وین چشماشو بست و چرخدستی وسایلش رو محکم گرفت.اونو و یوتا به مانع شماره ی 9 خوردن و ازش رد شدن، پشت سر اون دو، مردی که دنبال یوتا بود رفت.
پدر وین_الان چشمام چی دید..؟
مادر وین_اگه رفتن پس میشه.بیا بریم
پدرو مادر وین وین هم با ترس لرز از مانع گذشتن، اما با دیدن لوکوموتیو غول پیکر قرمز،تعجب جاشو به شگفتی داد.وین وین_واو.... چه بزرگه.
یوتا_اره خیلی بزرگه ولی دیگه باید عوضش کنن چون قدیمیه
نگاه یوتا به اسلیترینا افتاد که دارن نگاهش میکنن
یوتا_با مامان و بابات خدافظی کن وین وین و سوار شو تا جا نمونی.من میرم پیش دوستام
وین وین سر تکون داد و سمت پدر و مادرش رفت_این اولین ساله که قراره از شما دور باشم.دلم براتون تنگ میشه
مادر وین وین_چقدر بده که اونجا تلفن ندارن. نمیدونم چطور باید باهات تماس بگیرم
وین وین_یه چیزایی راجب نامه و جغدای نامه بر شنیدم.اگه میشد با اونا نامه میدم
پدر وین_ای کاش میشد نری
مادر وین_دیگه بزرگ شده، خودش باید تصمیم بگیره
وین وین_از خودم خوب مراقبت میکنم
پدر وین وین_سعی کن دوست پیدا کنی و خجالتی بودنو بذاری کنار
وین وین_تلاشمو میکنم
مادر وین_اگه از کسی خوشت اومد باهاش قرار بذار و خجالت نکش
وین_باشه مامان. اگه شد😥یوتا از وین وین و پدرو مادرش فاصله گرفت تا بهشون فضای شخصی بده و سمت گروهی از اسلیترینا رفت
یکی از دخترا درحالی که آدامسشو میجوید رو به یوتا گفت:تا جایی که میدونم برادر نداری؛به دخترا هم پا نمیدادی، نکنه گی ای؟
یوتا_بهت مربوط نیست آلیس
آلیس_من پارسال غرورمو زیر پام گذاشتم و ازت خواستم دوسپرم بشی، ولی تو جلوی همه ردم کردی.اون گریفیندورای احمقم کلی بهم خندیدن
یوتا_این تقصیر من نیست که تو خودتو در حد من دونستی
آلیس_گی حال به هم زن
یانگ یانگ_مواظب باش چی میگی آلیس
شیاجون_اون پسر وزیره ها...
لوکاس_خیلی جیگره اگه دوسپسر یوتا نبود مخشو میزد...
VOCÊ ESTÁ LENDO
silver(متوقف شده)
Fanficیه ماگل زاده توی هاگوارتز خاصه. چرا؟ چون زندگیش با مرگ یه تکشاخ نفرین شده... و چون... سعی کردم نا امیدتون نکنم یووین، جانتن، جهوو، مارکهیوک، جهسونگ، نورن،