صبح یوتا با تکون دادنهای جونگوو از خواب بیدار شد:یوتا پاشو،بابات اومده!
یوتا چشاشو باز کرد و دید که وین وین نیستش
یوتا_وین کجاس؟!
جونگوو_به هوش اومد.با اقای لانبر رفت به سالن گریفیندور.
یوتا_واسه چی؟
جنگوو_باید دوباره گروه بندی بشه.باباتم گفت تا خبرو شنیده اومده اینجا تا وین وین و آقای لانبر رو ببینه.راستی!گفت صدات کنم بری پیشش
یوتا_کجاس؟
جونگوو_سالن اجتماع.همه یه ساعت قبل از همیشه بیدار شدن تا بفهمن قضیه چیه.احتمالا الان بابات اونجاس!
یوتا_جوجه الان کجاس؟
جونگوو_چمیدونم. لانبر حواسش هس. پاشو دیگه. هی هر چی میگم میگه وین وین!
یوتا رو دنبال خودش کشید:بیا دیگه!..توی سالن اصلی،سر میز گروه ها سرو صدای زیادی بود.
جهیون_میگن وزیر اینجاس!
جمین_من دیدمش.داشت با لانبر حرف میزد.میخواد احتمالا سخنرانی ای چیزی بکنه
تیونگ_خب چرا صداتو اینجوری میکنی؟
جمین_خب اون پدر ناکاموتو یوتای کونیه!
تیونگ_درست حرف بزن.کنار سال اولیا نشستی...
جنو_راحت باش!
مارک_ما از این فوشا بلدیم هیونگ!
ههچان_یاااا.. مارک!صداتو کیوت نکن
مارک_اون ارشدمه. اینقد حسود نباش
هچان_نمیخوام واسه کسی اِگیو بریییی
مارک_هچانا..من مال توعم
هچان_میدونم عزیزم
جمین_یالا برو بشین سر میز گروه خودت اسلیترین!حالمو بهم زدید از بس لاس زدید
جهیون_باز قاطی کردی؟چرا میپری بهشون؟اینقد دراماتیک نباش.اون یه بچس؛(رو به ههچان) هر چقد میخوای اینجا بشین
هچان مارکو بوسید:فکر کنم دیگه برم بهتر باشه.ارشدتون اعصاب نداره
جمین_معلومه که ندا..
لانبر_(صدای صاف کردن گلو) ساکت!لطفا همگی سر جاتون بشینید.کار مهمی داریم
_امیدوارم حضورم شوکتون نکرده باشه. ناکاموتو هستم؛رئیس وزارت جادوگری.راجب موضوع اصلی صحبت میکنم و به حاشیه نمیرم.دیروز یک جادوگر سال اولی گم شد و با نشانه های عجیبی پیدا شد.به خاطر این اتفاق چهره ی مدرسه هاگوارتز و پروفسور لانبر در خطره.ازتون میخوایم اگر چیز عجیبی در هاگزمید دیده بودید بگید.
تن دیتشو بلند کرد:من دیدم.
ناکاموتو _بفرمایید اقای...
تن_تن هستم.دیروز یه مرد رو دیدم که خنجر داشت.. صورتشو پوشونده بود.اما دیگران گفتن که توی هاگزمید این جور تیپا زیاده پس فکر کردم عادیه..
ناکاموتو_ممنونم.لطفا بعدا به دفتر پروفسور لانبر بیا تابیشتر در این باره تحقیق کنیم. لطفا بشینید
تن توی بغل جانی لم داد:اون واقعا پدر یوتاس.صداشون شبیهه
جان_ولی یوتا بهتره
تن_واسه من فقط تو بهتری..
یانگ یانگ_اهم اهم...
یوتا خیلی آروم وارد سالن شد پدرش با جدیت داشت حرف میزد ولی یوتا نمیتونست بشنوه.داشت به این فکر میکرد که اگر لانبر و همه ی پرو فسورا اینجان، پس وین وین هم اینجاس. ولی هر چی نیگاه کرد، موی نقره ای ندید.
جونگوو_بشین، بعدا پیداش میکنی
و خودش بی توجه به جهیونی که از اونطرف سالن بهش زل زده بود روی میز گروه اسلیترین نشست
آقای ناکاموتو بعد از گفتن نکات، به یوتا اشاره کرد که دنبالش بیاد و به بقیه گفت:از صبحانه لذت ببرید
یوتا از صندلی بلند شد و دنبال پدرش از سالن خارج شد
جونگوو_صبحانه نخورد
شیاجون_بعدا با وین وین میخوره
کون_به نظر نگران میومد
![](https://img.wattpad.com/cover/291382168-288-k421581.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
silver(متوقف شده)
Fanficیه ماگل زاده توی هاگوارتز خاصه. چرا؟ چون زندگیش با مرگ یه تکشاخ نفرین شده... و چون... سعی کردم نا امیدتون نکنم یووین، جانتن، جهوو، مارکهیوک، جهسونگ، نورن،