:)
یونگی جیمین رو به شکم رو تخت خوابونده بود و به حالت داگ استایل ، از پشت دست هاشو دست بند زد و به گردنش یه قلاده وصل بود که زنجیر اون قلاده به دست بند قفل میشد .
یونگی با بدنی گرم و عرق کرده از تحرک زیاد ، موهای خیس و چشمای خمارش به سرعت تو ورودی جیمینی که تا قبل از امشب باکره بود میکوبید .
هیچ توجهی به گریه ها و التماس های پسر زیرش نمیکرد و اصلا براش مهم نبود که با وجود اون ضربات محکم جیمین نمیتونه با گگ تو دهنش نفس بکشه .اسپنکی به یکی از لپ های باسنش زد تا صدای گریه و ناله پسر زیرشو بیشتر بشنوه .
صدای زنگ گوشیش رو شنید . همین طور که مرتب تو مقعد تنگ و خیس جیمین میکوبید به شماره روی صفحش زل زد . گوشی رو برداشت ، تماس رو وصل کرد
با زبونش لب هاشو خیس کرد و بدون قطع کردن حرکاتش با لحنی زمزمه وار جواب داد_ میشنوم
+ براوو حتی الانم ازش نمیکشی بیروندیکشو تا اخر تو جیمین کرد و چند لحظه همون طور موند و رو بدنش خم شد
_ حاح .. ته .. سوراخش .. ورودی بهشته...+ چقدر صدای گریه کردنش سکسیه
تهیونگ بی اختیار زیپ و دکمه شلوارش رو باز کرده بود و همون طور که از تو مانیتور به جونگکوک خیره بود با دستش دیکشو فشار میداد و اروم نوازش میکرد
_ نمیخوام ازش بکشم .. فااک .. بیرون+ گوشیو بزار کنار دهن اون جوجه گگ دهنشم باز کن .. یونگ میخام چند دقیقه جوری بکنیش که نبودمو جبران کنه
یونگی پوزخندی زد و بعد از زدن دکمه بلندگوی گوشی ، نزدیک دهن جیمین روی تخت انداخت و با انگشت هاش قلاب پشت سرشو باز کرد و گگ رو انداخت پایین تخت
جیمین به محض بیرون اومدن گگ از دهنش محکم چشماشو روی هم فشرد ، چند بار لباشو باز و بسته کرد و به سختی اب دهنشو قورت داد
لباش از شدت بغض ، ضعف و درد میلرزیدن
_ عااا..عااییی~+ فاک همینه
تهیونگ بلافاصله تو میکروفن به جونگکوک گفت_ شل کن توله صدای رفیقتو الان میشنوی
و بعد از این که تلفن رو روی بلندگو گذاشت ، رو به روی میکروفن گرفت
انگشت های کشیدشو رو دیک راست شدش میکشید و لحظه ای بعد صدای ناله و گریه ی جیمین تو سر همشون پیچید به وضوح دید که جونگکوک داره به گوش هاش چنگ میندازه و تو جاش تقلا میکنه اما این صحنه ها به شدت بیشتر و بیشتر تحریکش میکرد .سرعت هندجابشو بالاتر برد و با دست دیگش بالز هاشو فشار داد
+ ..عاه ..فاک .. فردا شب ماله من
یونگی همچنان با فشار توش میکوبید و صدای برخورد بدناشون و هق هق های جیمین کم کم داشت ارضاش میکرد
_ ازش نمیگذرم ..حاح فاک .. اوه گاد .. لعنتی ..
+ تریسامیونگی با تمام توانش اخرین ضربه هارو رو به ورودی جیمین میزد .
BẠN ĐANG ĐỌC
SOLDIERS HAVE HEARTS
Fanfiction+ زندگی یک سرباز برپایه سه اصله . اسلحه ، قدرت و سکس ! جنگ برای پسرای ناز نیست . ارتش مرد میخواد ! مردایی بی احساس ، تماما منطقی و جنگنجو . اینجا جایی برای مهربونی نداریم . _ اما .. س͟ر͟ب͟ا͟ز͟ ͟ه͟ا͟ ͟ه͟م͟ ͟ق͟ل͟ب͟ ͟د͟ا͟ر͟ن . +قلب های بیمار ؟ cp : v...