Fucking Father

88 20 0
                                    

نگاهی به ساعت گوشیش انداخت. دیگه داشت نگران میشد.
£خب شروع میکنیم 1، 2، 3، 4
با پخش شدن آهنگ سعی کرد تمرکز کنه تا شاید نت هارو درست بخونه ولی فکر و خیال داشت مثل خوره مغزشو میخورد. ینی باز اون بابا ی عوضیش دست روش بلند کرده؟؟ نکنه تصادف کرده؟؟ ینی دزدیدنش؟؟ نکنه گیر خف گیرا افتاده باشه؟؟ با صدای آهنگ سازشون از فکر و خیال بیرون اومد:
£برای اولین بار خوب بود ولی جونکوک نتای اولیه باید معمولی باشن این خیلی ریز بود
؛ هیونگ اونا معمولی بودن
£اگه اونا معمولی بودن پس باید یه فکر دیگه به حالت بکنم....اممم..تهیونگ شی تو باید سعی کنی صداشو کاور کنی تا تناژ نرمال بشه.....
دوباره نگاهی به ساعت گوشیش انداخت. باید حداقل بهش یه زنگ میزد وگرنه از فکر و خیال دیوونه میشد:
£سوکجین شی...سوکجین شی
با صدای شخصی که صداش میزد سریع سرشو بالا گرفت:
/اه.... شرمنده یونگی شی....من یکم فکرم درگیره میشه کمی استراحت کنیم؟؟
£مشکلی نداره..... سجون شی؟؟
®اوه خب 10 دقیقه تایم اوت.
£پس تا شما استراحت میکنید من یه سری به شی هیوک بزنم.
/ممنون یونگی شی.
سریع سراغ گوشیش رفت.
&جینی هیونگی چیشده؟؟چرا نگرانی؟؟
؛ هیونگ رنگت پریده چیشده؟؟
همونطور که سعی میکرد شماره جیمین و برا هزارمین بار بگیره جواب داد:
/نمیخوام نگرانتون کنم بچه ها ولی جیمین از صبح تا حالا نه پیامامو جواب میده نه تماسامو.
؛ خب شاید رفته سره کار.
/با فیلیکس تماس گرفتم ولی گفت جواب اونم نمیده. نگرانم.
گوشی رو دم گوشش گذاشت و دعا کرد این بار جوابشو بده. با قطع شدن بوق سریع گفت:
/الو.... جیمین..... مینی اونجایی؟؟
+اه...... هق هی... هیونگی.....می.... مینی د... درد داره.. هق
/جیمین خدایا الان خودمو میرسونم.
سریع گوشی رو قطع کرد و از سر جا پاشد.
/باید بریم عمارت پارک.
با دو خودشو به دفتر مدیر کمپانی رسوند و بدون در زدن دستگیره گرفت و کشید.پی دی نیم،یونگی، نامجون و هوسوک داشتن با هم درمورد چیزی بحث میکردن که با ورود سراسیمه ی جین ساکت شدن.
/معذرت.... میخوام.... من..... ینی ما.... باید بریم... یه کاری پیش اومده..... میشه لطف کنید.... تمرینو برا فردا بندازید؟؟
پی دی نیم نگاهی به جین کرد و با لبخند جواب داد:
~البته پسرم میتونی بری.
/ممنونم واقعا ممنونم.
به همون سرعتی که اومده بود ناپدید شد.
*اممم....اون کی بود؟؟
£اون یکی از اعضای بندیه که قراره دبیو کنن.اسمش سوکجینه.کیم سوکجین.
اون سه نفر سر بحثشون برگشتن؛ اما کسی به نامجون دقت نکرد که چطور به در زل زده بود و هنوز داشت تو ذهنش حلاجی میکرد کسی که دم در دیده بود یه انسان بود؛ اما چشماش بهش میگفتن اون یه الهس. یه الهه که فقط برای پرستیدن ساخته شده. یه قسمت کوچیک از مغزشم داشت به این فکر میکرد که چرا این چند وقته اصلا درمورد گروه جدیدی که قرار بود دبیو کنن چیزی نپرسیده بوده؟؟ از کی تا حالا اینقد بی دقت شده بود. و یه قسمت دیگه از مغزش داشت براش یادداشت مینوشت که به محض داشتن اولین وقت خالی درمورد اون پسر تحقیق کنه.کیم سوکجین.

**************************************

سریع از ماشین پیاده شدند و به طرف در زیرزمین یا همون در اتاق جیمین رفتند. به محض اینکه پاشونو تو اتاق گذاشتند با پسری که وسط اتاق افتاده بود مواجه شدند.
جین دستشو رو سینش گذاشت:
/یا مسیح
سریع به طرف پسر ریز چثه رفت و شونه هاشو گرفت و بدنشو کمی بالاتر کشید. سرشو تو بغلش گرفت. با دیدن کبودی روی گونش حلقه های اشک تو چشماش بسته شد.
+هی... هیونگی
با صدای ضعیف پسر بغض تو گلوش بزرگتر شد.اما سعی کرد چیزی بروز نده.همونطور که موهای قهوه ای رنگ پسر و ناز میکرد جواب داد:
/جان هیونگی.....
+تو....او...اومدی؟؟
/آره اومدم مینی رو ببرم بستنی بخوریم.
پسر لبخند مظلومانه ای زد.
+مینی بستنی دوس داره. مخصوصا شکلاتی.
کم کم صداش محو شد و پلکاش بسته شد. جین به آرومی روشو سمت کوک کرد که تا اون لحظه تهیونگ و بغل کرده بود و سرشو تو بغلش نگه داشته بود:
/کوک..... میشه کمک کنی ببرمش تو ماشین؟؟ باید ببریمش خونمون.
کوک سری تکون داد و آروم تهیونگ و از بغلش بیرون آورد.نگاهی به پسر بزرگتر که چشماش قرمز شده بود و هنوزم چند قطره اشک ازش بیرون میریخت کرد. نوک دماغ کوچولوش قرمز شده بود و کوک دیگه نمیتونست برای بوسیدن اون دماغ کیوت مقاومت کنه. بعد از بوسه ی سبکی که روی دماغ تهیونگ گذاشت به طرف جین رفت و جیمین و براید استایل بغل کرد و تا ماشین حملش کرد و دیگه نگاهی به تهیونگی که با لپای گل انداخته و سر به زیر حرکت میکنه نکرد.

هر سه نفر کنار تخت جیمین نشسته بودند. بعد از پماد زدن کبودیاش یکی از تیشرتای اورسایز کوک و تنش کرده بودند و حالا هر سه منتظر بیداری اون پسر بودند.
؛ یه روزی با دستای خودم دستاشو قطع میکنم و میدم  بم بخورتشون.
با حرف کوک، جین و تهیونگ به طرفش برگشتن.به پسری مثه کوک نمیومد همچین روحیه ی خشنی داشته باشه.جین و تهیونگ نگاهی به هم انداختن و شونه ای بالا انداختن و بازهم نگاشون رو به پسر خوابیده رو تخت دادن.
&میگم هیونگی..... ما که این هفته کلا تایممون پره. کی قراره مراقب جیمینی باشه؟؟
/میبریمش کمپانی دنبال خودمون.
&مشکلی نداره؟؟
/چاره ای نداریم. خودم با پی دی نیم شی درموردش صحبت میکنم. برای حالا......( خمیازه ای کشید و ادامه داد)بهتره یکم بخوابیم. این چند ساعت کلی استرس بهم وارد شد برای پوستم ضرر داره. باید با خوابیدن جبرانش کنم.
همونطور کنار جیمین دراز کشید و یکی از دست هاشو از روی پهلوش رد کرد. تهیونگم خمیازه ای کشید و طرف دیگه ی جیمین دراز کشید.
؛ ااااااا نامردیه پس من کجا بخوابم. منم میخوام پیش مینی هیونگ بخوابم.
/ویز ویز نکن بچه خوابم میاد. اخه یجا بخواب دیگه.
تهیونگ سرشو تو کمر جیمین فرو کرده بود و ریز ریز میخندید. کوک وقتی متوجه شد تهیونگ بهش میخنده با لبخند خبیثی به سمت تهیونگ رفت و دقیقا جفتش دراز کشید و یک دستشو روی دست تهیونگ، روی پهلوی جیمین گذاشت و با لبخند به خواب رفت. و نفهمید تهیونگ تا چند دقیقه بعد با قلبی که ضربانش رو هزار میزد چطور با جیغ نزدن کنار اومده. البته که خیلی طول نکشید چون گرمای بدن کوک و خستگی ناشی از کم خوابی این دوروز سریع اونو به خواب برد.

**************************************

هلو اوری بادی 😀👋🏻
من باز اومدم
حرفی ندارم فقط امیدوارم دوسش داشته باشید ببخشید که پارتی کوتاه🥲

-Jorlly

A bullet to confess💜Where stories live. Discover now