شرل که از شکستش ناراحت شده بود نگاهش رو گرفت و به یه سمت دیگه داد .مایکرافت جلو اومد و با ته عصاش چونه شرل رو بالا گرفت به چشماش نگاه کرد:تو برای من فقط یه موجود نحسی همینو بس ..رابطه مامان بابات هرچی که بوده نحس بوده مایه ننگ خانواده اس ولی ...فقط یه راه وجود داره روش رو برگردوند و به وسایل خراب و زنگ زده نگاه کرد:اونم اینه بهت لطف کنم و کاری کنم کسی بشی که تا اسمت اومد تنشون به لرزه بیوفته . _چرا میخای کمکم کنی مایکرافت عصاش رو به زمین زد و به شرل نگاه کرد:واضحه ..چه بخوام چه نخوام اسم هلمز توی شناسنامته رگ هلمز تو اون رگاته و من برای کثیف نشدن اسم و رسمم یا میکشم یا تعلیم میدم .اولی که خیلی اتفاق میوفته ولی دومی...بیا بگیم شرط بندی روی اسب چموش تازه نفسه حالا میل خودته یا با من میای یا برمیگردی جهنم دره ای که بودی تو ماشین منتظرم و شرل رو با افکار به هم ریختش تنها گذاشت .شرل نیاز داشت..به قدرت و خانواده نیاز داشت اما تا وقتی که شرلوک آماده باشه شرل میتونه خیلی چیزا یاد بگیره تصمیمش رو گرفت و تموم جوانب رو سنجید به سمت ماشین اومد و همین باعث پوزخند مایکرافت شد .بین راه چشمش به پاساژ گرون افتاد . با دستورش ماشین توقف کرد یکی از بادیگارد ها به همراه شرل سمت پاساژ رفتن تا شرل لباس و وسایل شخصی بخره و خودش به سمت کلوپ محبوبش رفت تا بتونه فکر کنه و به کاراش برسه شرل با ناباوری به لباس های پر زرق و برق خیره شد با خیال اینکه روزی مادرش در بهترین جا ها قدم زده و خوش گذرونده کمی رنجش رو تسلی داد .حالا دوره هیجان انگیز زندگیش آغاز شده بود اون هم آموختن علم و وارد شدن از درهای عظیم و زیاد مغز های خاندان هلمز بود.چند دست کت و شلوار و پیرهن و لباس تو خونه قدر نیازش و ادکلن تلخ و تند که رایحه چوبش همه رو مسخ میکرد و کفش های متنوع خرید و با بادیگاردش به سمت عمارت هلمز که با کاخ بزرگ انگلستان رقابت میکرد رسید.عطر گل های وحشی و کمیاب ، آرامش رو به تمام عمارت القا میکرد. بر خلاف شرلوک مایکرافت خوی کلاسیکش باعث شده بود که شرل فکر کنه این تیکه عمارت سفری در زمان ویکتوریا داشته .نقاشی های گرونقیمت با امضای خوده نقاش تمام دیوار های راهرو رو پر کرده بود و پرده های مخمل سبز عضمت رو به عمارت میبخشید مایکرافت از بالای پله ها شاهد شرل بود که چطور با چشماش درحال برسی همه چیز حتی فهمیدن اضافه وزن کردن خدمه بود.با اشاره بادیگارد به سمت اتاقش رفت .اتاقی بزرگ و مجلل فقط برای شرل و شرل چقدر خوشحال بود که بالاخره میتونست طعم خوشبختی رو بچشه _فردا قراره ازت آزمایش بگیرن و تحت درمان روانشناسی باشی +ولی آخه برای چی مثلا فک کردی قراره قاتل زنجیره ای شم؟ _با همین فکرا خواهرمو بدست این شهر سپردم و جاش بهم دریاچه ای از خون تحویلم داد. فردا قراره معلم هات رو ببینی قرار نیست بهت آسون بگیرم +قول میدم کارمو درست انجام بدم قربان مغز های معمولی همیشه اطلاعات معمولی و چرند رو تو ذهنشون نگه میدارند اما برای یک مغز باهوش هرچی طلب کنه باز هم میخاد از چشمه علم بخوره اونقدر بخوره که یا از طریق جرم دنیارو پاک سازی کنه یا شاه کلید برای کشف معما باشه..برای شرل کار پدرش مهم تر بود ...مهم نیست چقدر تلاش میکرد اما همین که دستش به خون و قتل آغشته نشده بود برای شرل کافی بود . فردا ساعت ۵ صبح خدمتکار شرل رو بیدار کرد و بعد از اتمام صبحونه .معلم ها یکی پس از دیگری برای آموختن به شرل میومدن .معلم ریاضی علوم ادبیات و در عرض یک هفته تبدیل شد به فیزیک شیمی ریاضی .و شرل در عرض یک هفته تحصیلات ابتدایی و دبیرستان رو به پایان رسونده بود .اول با روانشناس مخالفت داشت و نمیخواست گذشته اش رو به یاد بیاره اما با اصرار مایکرافت مجبور شد تن به خواسته اش بده . آفتاب ظهر تار موهای قهوه ای شرل رو مثل تیکه طلا بین کوه های مو های فردارش میکرد.شرل درحال تمرین تنفس برای انجام آزمایشات میکرد _خیله خب شرل... ازت میخوام با شماره من چشماتو ببندی و به یه در فکر کنی هوم؟ هر دری ...میتونی توصیفش کنی؟ +قهوه ایه...چند بار مشت بهش خورده و خراشیدگی زیاد داره _خیلی خوبه ..خب شرل...ما میخوایم تو خاطراتت قدم بزنی .ازت میخوام فکر کنی اگه بری در رو باز کنی چه چیزی رو قراره ببینی....... به سمت در رفت و در رو باز کرد .خونه بوی تعفن برداشته بود و شرل داشت مادرش رو صدا میزد .به اتاقش که رسید .آیرین با صورت رنگ پریده اش به پنجره خیره شده بود و نفس نمیکشید. حتی در آخرین روز های زندگیش برای آزادی رنج میکشید. شب قبلش شوهرش با عصبانیت به خونه اومد و تا نفس داشت آیرین رو با کمر بند کتک زده بود .یک روز که شرل به خونه اومده بود آیرین رو با سر خونی روی زمین پیدا کرده بود ولی دکترا نتونستن بفهمن چه بلایی سر آیرین ادلر اومده که حرف نمیزنه و تکون نمیخوره .شرل پرونده اش رو به بیمارستان معروفی فرستاد و بعد از مرگ آیرین اون پاسخ که آبی بود در هاون کوبیدندبه دست شرل رسید خانم کریپتون عزیز... متاسفانه دلیل بیماری مادر شما به شرح ذیل است :طبق بیان ساده و دور از اصطلاحات پزشکی .بر اساس ضربه ای محکم به قفسه سینه باعث پارگی مویرگ ها شده و لخته خونی به وجود اومده که کم کم عفونت داخلیش باعث مرگ میشه باید هرچه سریع تر اقدام کنید .شرل نامه رو مچاله کرد و نقشه انتقام مادرش رو با به قتل رسوندن مردی که مرد نبود کشید....
یه مقدار هم شرل ببینید
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.