╭──────༺♡༻──────╮
خاکستری
╰──────༺♡༻──────╯∘₊✧──────✧₊∘
روزها و شبها میگذشتن و تکرار رنگها هیچوقت برای من خسته کننده نمیشد چون همیشه طیف جدیدی از نارنجی و یا حتی شکل جدیدی از بنفش و دیگر رنگها دیده میشد. طوریکه انگار پالِتی از رنگهای مختلف در ذهن تو وجود داشت و میتونستی اونها رو باهم ترکیب کنی و هربار پوست رنگ پریدهی من رو متفاوتتر از قبل نقاشی کنی.
اما شاید من به اندازهی کافی برای نقاشی و رنگ کردن تو کافی نبودم.
با چیزهای کوچکی شروع شد؛ دستهای تو کمتر از قبل دستهای من رو نوازش میکردن و بازوهات دیگه دور بدنم حلقه نمیشدن. تو برخلاف همیشه خیلی معمولی مثل زمانهایی که میخوابیدیم، دستات رو روی پهلوی من میگذاشتی و دیگه خبری از درآغوش کشیدن و نوازشهای گاه و بیگاه نبود.
وقتی به خونه برمیگشتی، بوی الکل رایحهی صورتی رنگ تن و بدنت رو از بین برده بود و با بوی ضعیف سکس ترکیب شده بود.
نگرانی من زمانی به اوج خودش رسید که تو با پالت متفاوتی از رنگ به خونه برگشتی.
خطوط کمرنگ و صورتی رنگی پوست کمرت رو طراحی کرده بودن و لکههای رژلب قرمز رنگی که بیشباهت به رنگ خون نبود، پوستات رو نقاشی کرده بودن. همینطور ردهای دنبالهدار حاصل از بوسیدن و مکیدن -که قرمز و بنفش رنگ بودن- از فَک تا استخوان ترقوهات کشیده شده بودن.
من تمام تلاشام رو کردم؛ سعی کردم رنگهایی که روز به روز بیشتر داشتن از دستهام لیز میخوردن و ناپدید میشدن رو بگیرم.
شاید فکر میکردم که اگر بهت نشون بدم که چقدر عاشقتام، تو اولین دیدارمون رو به یاد میاری. اولین قرار دو نفرمون و اولین بوسهای که به همدیگه هدیه کردیم.
شاید به یاد میآوردی که چقدر به من اهمیت میدادی و ما میتونستیم یکبار دیگه باهم در طیف وسیعی از رنگها غرق بشیم.
اما مهم نیست که من چقدر برای نگهداشتن رابطمون تلاش کردم؛ میتونستم با تمام وجودم احساس کنم که داشتم تو رو از دست میدادم و تو هربار بیشتر از قبل از من دور میشدی و تلاش و تقلای من برای نگهداشتنات کافی نبود.
تو و طیف رنگهات داشتین به آرومی کمرنگ میشدین و هیچ کاری از دست من ساخته نبود.
در کمال ناباوری، یک روز قبل از اینکه از سرکار به خونه برگردم، لوازمات رو جمع کرده بودی.
چشمها و نگاهات برخلاف گذشته ملایم نبودن و اثری از لبخندهای همیشگیات دیده نمیشد. درحالیکه در سکوت بر روی صندلی نشسته بودی، یکی از دستهات رو به دستهی اون تکیه داده بودی و با دیگری جام نیمهپُری از شراب رو نگهداشته بودی.
طوری با من صحبت میکردی که انگار قلبت در گلوت گیر کرده بود و چشمهات چیزی جز احساس گناه رو بازتاب نمیکردن.
من متوجه شدم که اثری از رایحهی گل فیزیا و وانیل برروی بدنت باقی نمونده بود اون بوی صورتی رنگ به طور کامل از بین رفته بود و با عطر جدیدی جایگزین شده بود.
عطری که متعلق به "اون" بود.
عطر اون قوی و پررنگ بود؛ با رایحهی ملایم و صورتی رنگی که من بهش عادت کرده بودم، تفاوت زیادی داشت. اون عطر به رنگ قرمز روشن و لیمویی بود. قرمزی زنده همراه با زردی جسور.
عطر جدید تو پر بود از رنگهای مختلف اما برای من، همه چیز خاکستری¹ بود.
تمام جهان، غرق در ترکیب خنثی و بدون حس خاکستری شده بود.
∘₊✧──────✧₊∘
¹ خاکستری سمبل ملالت، خستگی، بخش تاریکی از مغز، زندگیای یکنواخت و علاقه نداشتن به زندگی هست.
╭──────༺♡༻──────╮
𝑇ℎ𝑒 𝐸𝑛𝑑
╰──────༺♡༻──────╯سلام زیباهای من(ಥ﹏ಥ)
دیدین چی شد؟(ಥ﹏ಥ) خب هیچکس دلیل خیانت تهیونگ رو نمیدونه و همینطور هیچکس نمیدونه که چه اتفاقی برای جونگکوک افتاد. هرکسی میتونه برداشت خودش رو از این داستان داشته باشه.
مثلا چیزی که توی ذهن من برای جونگکوک اتفاق افتاد، خودکشی بود. جونگکوک با تهیونگ زندگی و احساسات رنگارنگی رو تجربه کرد اما بزرگترین اشتباهش این بود که اونقدر به تهیونگ وابسته شد و دنیاش رو در بودنِ اون خلاصه کرد که وقتی ترک شد، هیچ رنگی براش باقی نموند. جونگکوک با تهیونگ رنگ میگرفت و چقدر زیادن همچین عشق و وابستگیهایی که در نهایت آسیب بزرگ و جبران ناپذیری رو به افراد وارد میکنن. من فکر میکنم جونگکوک در آخر داستان خودکشی میکنه چون رنگ خاکستری خنثیست و خالی از هر زندگی و تمام دنیای کوکیِ ما هم خاکستری رنگ شد:)
برداشت شما از پرفیوم چیه؟ تا چه حد تونستین این داستان و احساسات جونگکوک رو درک کنین؟
در آخر بهتون بگم داستان اصلی همینجا تموم شده اما من با قلم خودم یک پارت دیگه به پرفیوم اضافه کردم و به زودی آپ میشه پس منتظرش بمونید:)
ᴀᴜɢ 2022
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐏𝐞𝐫𝐟𝐮𝐦𝐞 [𝐕𝐊𝐨𝐨𝐤]
Romance[Completed] ༄𝑃𝑒𝑟𝑓𝑢𝑚𝑒 • عطر، بوی خوش༄ 𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒: 𝑉𝐾𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒•𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 او بوی گل فریزیا و وانیل میداد... «وقتی برای اولین بار تو رو دیدم، صورتی رنگ بودی.» «من عطر شانهی آبی رنگت رو نفس کشیدم و به خودم اجازه دادم...