من همانم که سرم پایین بود
صدایت امید این دل غمگین بود
در نبودت روزگار سخت میگذشت
پوچ و توخالی میگذشت میگذشت و میگذشت
وقتی چون خورشید پدیدار میشدی
روزگار شیرین شیرین میگذشت
حال نیستی و روزگارم را شب گرفته
این دل غمگین را عالمی از غم گرفته
نمیدانم کدام یک تو را از من گرفته
ترس آبرو یا اسارت و حسادت
یا که دوستم نداری و مهم نیستم برایت
هرچه هست لطفاً کمی به من نظر کن
نگاه و صدا و رویت را کمتر از من دریغ کن
YOU ARE READING
کاغذ
Poetryگهگاهی فکر رفتن میکنم شاید بروم اما چون یادت با من است هرجا که روم فکر برگشت میکنم #شعر #علیرض