"21 آگوست 2020"
"تابستان لیون ورث"هودی طوسی رنگش رو به آرومی پوشید، به سمت میز و آینه ی روبروی تختش رفت، ادکلنش که رایحه گل یاس رو داشت رو برداشت و کمی نزدیک به خودش نگه داشت و با فشار دادن سر ادکلن روی هودی تقریبا نازکش پاشید
بعد از زدن ادکلن، شونه زرد رنگش که طرح گل های صورتی روی خودش رو به نمایش میذاشت رو برداشت و به آرومی موهای قهوه ای و نرمش رو شونه کرد
درآخر از روی میز بالم لب صورتیش رو برداشت و به آرومی روی لبش مالید
تمام کارهاش ظرافت خاصی داشتن..
توی آینه نگاهی به خودش کرد و با یادآوری چیزی به سمت میز کوچکِ کنار تختش رفت و کشوی اولش رو باز کرد
از داخل کشو گردنبد جیری برداشت که وسط گردنبند هم گل کوچکی از جنس جیر به رنگ سبز و صورتی قرار داشت
بنظر دست ساز و قدیمی میومد اما همچنان زیبایی خودش رو حفظ کرده بود
گردبند رو از روی سرش رد کرد و به گردنش انداخت
میخواست اونو به داخل هودیش فرو ببره اما با صدای زنگ در متوقف شد
در کشو رو بست و به سمت در رفت
نفس عمیقی کشید، لبخند زد و آروم دستشو روی دستگیره در فشار داد
-سلا...باز باز شدن در میخواست به پسر مقابلش خوش آمدگویی کنه که طبق معمول با قیافه قرمز و نفس های تندش مواجه شد
تا میخواست حرفی بزنه کوک به داخل خونه اومد و خم شد تا نفس هاش یکنواخت بشه
تهیونگ که این رفتارش براش دیگه عجیب نبود و عادی بود پوفی کرد و دستشو روی شونه اش گذاشت
-باز چرا تو راه دوییدی...تو که دیر نکردیکوک آخرین نفسشو عمیق بیرون داد و صاف ایستاد اما همچنان بین حرفاش نفس نفس میزد
-م...معذرت میخوام...وسط...وسط راه یکی از هم کلاسی هامو دیدم...بهم گفت شرط بندی کنیم...سرِ...سرِ اینک من میتونم تو سی ثانیه از جلوی چشماش محو شم یا نه...منم تا میتونستم سریع دوییدم تا شرط بندی رو ببرمتهیونگ آروم و لطیف خندید
-شرط بندی؟ حالا سر چی شرط بندی کردین؟کوک پوفی کرد و توضیح داد
-رنگ!تهیونگ حرف پسر مقابلشو سوالی تکرار کرد
-رنگ؟!کوک سرشو به نشانه تایید تکون داد
-اوهوم...رنگ اکریلیکتهیونگ با یادآوری اینک رشته کوک توی هنرستان نقاشیه متوجه موضوع شد
-آها...یعنی اگه تو ببری اون رنگاشو بهت میده و اگه اون ببره تو باید بدی؟کوک تایید کرد
-دقیقاتهیونگ میخواست به سمت اتاق راهنماییش کنه که چشمش به کوله آبی کوک افتاد که انگار بزور چیز مستطیل شکلی رو داخلش جا داده و هرلحظه ممکنه زیپ هاش پاره شه برای همین کمی به سمت چپ خم شد
-یااا چی با خودت آوردی که کولت داره پاره میشه؟کوک که احساس داره لو میره سریع دستاشو روی کوله اش گذاشت و عقب رفت
-چی...این...چیزه...ل...لپ تاپه!...آره لپ تاپ!
![](https://img.wattpad.com/cover/318584369-288-k776201.jpg)
YOU ARE READING
خاطرات بید (ویکوک)
Любовные романы"این پایان دردناک در کنار من شروع شد... زیر برگ های من... در آغوش من... و در اقیانوس سایه های من..." -خاطرات بید ژانر: 🌿رمانتیک-درام-ملودرام🌿 کاپل: 🍡تهکوک/کوکوی🍡 وضعیت: 🦋درحال پخش🦋