" -دلم میخواد یه شب میون همین تپه ها درحالی که ستاره های توی آسمون بهم چشمک میزنن به خواب برم...*
*+خب چرا انجامش ندیم؟*
*-شب...اینجا خطرناک نیست؟*
*-بیخیال ته...چادر میزنیم و آتیش روشن میکنیم تا در خطر نباشیم... "
~~~"8 سپتامبر 2020"
"پاییزِ لیون ورث"
تقریبا یک ساعتی میشد که در حال بالا رفتن از کوه، برای رسیدن به قله و کمپ کردن بودن
تا اون لحظه کسی حرفی نمیزد تا اینک صدای غرغر های جین بلند شد
-یااااا چرا این کوه لعنتی از دور اونقدر کوچیک بنظر میومد ولی حالا هرچی ازش بالا میریم تموم نمیشه؟کوک خندید و درحالی که بخاطر پیاده روی زیاد خم شده بود و نفس نفس میزد به بالا اشاره کرد
-فقط یکم مونده برسیم جین هیونگ...جین همونجا روی سنگی نشست، کوله اش رو از روی دوشش برداشت و بعد از درآوردن بطری آب اون رو تا ته سر کشید و با نگاه های متعجب و خیره دو نفر روبروش مواجه شد
-خب تشنمه!کوک محکم به پیشونیش زد و سرشو به تاسف تکون داد
-جینا فقط پنج تا بطری آب داشتیم و تو بین راه دوتاشو تموم کردی!جین که متوجه خرابکاری که کرده بود شد ترجیح داد سکوت کنه و به جلو خیره شه و اینکارش باعث خندیدن تهیونگ و جونگکوک شد
تهیونگ به حرف اومد و با خنده ملایمی گفت:
-حالا که به گندی که زدی پی بردی پاشو بقیه راهم بریم تا کل آبو تموم نکردیجین از طرز حرف زدن تهیونگ تعجب کرد و با دهان باز بهش خیره شد
-چی میشنوم؟ خیر سرت هیونگتما قبلا یه احترامی چیزی بهم میزاشتی...همش تقصیر این پسره ی کله خرابه!تهیونگ اخم مصنوعی کرد و چشماشو ریز کرد
-باهاش درست صحبت کن!
جین چشماشو تو حدقه چرخوند، دستاشو بالا گرفت و با ترس مصنوعی ای گفت:
-وای معذرت میخوام قربان دیگه این کارو تکرار نمیکنمکوک چهره مفتخری به خودش گرفت و بلند شد
-ایندفعه ازت میگذریم...نباید تکرارش کنی!جین چهره پوکری گرفت و با چشمای نیمه بازش که گویای هزاران فحش بود بهش نگاه کرد
هردو پسر مقابلش به قیافه پوکرش خندیدن و بلند شدن تا به مسیر ادامه بدنبعد از ده دقیقه کوک با یادآوری چیزی کمی آروم تر راه رفت تا با تهیونگ که پشت سرش بود هم قدم بشه
-راستی ته ته...مطمئنی ایندفعه برات مشکلی پیش نمیاد؟
ارتفاع این کوه خیلی زیاده و توعم یک ساعت بدون توقف سربالایی رو طی کردی...نمیخوام مثل دفعه قبل اتفاق بدی برات بیفتهتهیونگ لبخند اطمینان بخشی زد و برای دل گرمی دادن به اون پسر دستشو گرفت و نوازش کرد
-نگران نباش...با خودم اسپری اکسیژن آوردم و حتی اگه نیاورده بودم یکی اینجا وجود داره که بهم تنفس مصنوعی بده!

YOU ARE READING
خاطرات بید (ویکوک)
Romance"این پایان دردناک در کنار من شروع شد... زیر برگ های من... در آغوش من... و در اقیانوس سایه های من..." -خاطرات بید ژانر: 🌿رمانتیک-درام-ملودرام🌿 کاپل: 🍡تهکوک/کوکوی🍡 وضعیت: 🦋درحال پخش🦋