par 5

115 10 6
                                    

" -دلم میخواد یه شب میون همین تپه ها درحالی که ستاره های توی آسمون بهم چشمک میزنن به خواب برم...*
*+خب چرا انجامش ندیم؟*
*-شب...اینجا خطرناک نیست؟*
*-بیخیال ته...چادر میزنیم و آتیش روشن میکنیم تا در خطر نباشیم... "
~~~


"8 سپتامبر 2020"
"پاییزِ لیون ورث"


تقریبا یک ساعتی میشد که در حال بالا رفتن از کوه، برای رسیدن به قله و کمپ کردن بودن
تا اون لحظه کسی حرفی نمیزد تا اینک صدای غرغر های جین بلند شد
-یااااا چرا این کوه لعنتی از دور اونقدر کوچیک بنظر میومد ولی حالا هرچی ازش بالا میریم تموم نمیشه؟

کوک خندید و درحالی که بخاطر پیاده روی زیاد خم شده بود و نفس نفس میزد به بالا اشاره کرد
-فقط یکم مونده برسیم جین هیونگ...

جین همونجا روی سنگی نشست، کوله اش رو از روی دوشش برداشت و بعد از درآوردن بطری آب اون رو تا ته سر کشید و با نگاه های متعجب و خیره دو نفر روبروش مواجه شد
-خب تشنمه!

کوک محکم به پیشونیش زد و سرشو به تاسف تکون داد
-جینا فقط پنج تا بطری آب داشتیم و تو بین راه دوتاشو تموم کردی!

جین که متوجه خرابکاری که کرده بود شد ترجیح داد سکوت کنه و به جلو خیره شه و اینکارش باعث خندیدن تهیونگ و جونگکوک شد

تهیونگ به حرف اومد و با خنده ملایمی گفت:
-حالا که به گندی که زدی پی بردی پاشو بقیه راهم بریم تا کل آبو تموم نکردی

جین از طرز حرف زدن تهیونگ تعجب کرد و با دهان باز بهش خیره شد
-چی میشنوم؟ خیر سرت هیونگتما قبلا یه احترامی چیزی بهم میزاشتی...همش تقصیر این پسره ی کله خرابه!

تهیونگ اخم مصنوعی کرد و چشماشو ریز کرد
-باهاش درست صحبت کن!

جین چشماشو تو حدقه چرخوند، دستاشو بالا گرفت و با ترس مصنوعی ای گفت:
-وای معذرت میخوام قربان دیگه این کارو تکرار نمیکنم

کوک چهره مفتخری به خودش گرفت و بلند شد
-ایندفعه ازت میگذریم...نباید تکرارش کنی!

جین چهره پوکری گرفت و با چشمای نیمه بازش که گویای هزاران فحش بود بهش نگاه کرد
هردو پسر مقابلش به قیافه پوکرش خندیدن و بلند شدن تا به مسیر ادامه بدن

بعد از ده دقیقه کوک با یادآوری چیزی کمی آروم تر راه رفت تا با تهیونگ که پشت سرش بود هم قدم بشه
-راستی ته ته...مطمئنی ایندفعه برات مشکلی پیش نمیاد؟
ارتفاع این کوه خیلی زیاده و توعم یک ساعت بدون توقف سربالایی رو طی کردی...نمیخوام مثل دفعه قبل اتفاق بدی برات بیفته

تهیونگ لبخند اطمینان بخشی زد و برای دل گرمی دادن به اون پسر دستشو گرفت و نوازش کرد
-نگران نباش...با خودم اسپری اکسیژن آوردم و حتی اگه نیاورده بودم یکی اینجا وجود داره که بهم تنفس مصنوعی بده!

خاطرات بید (ویکوک)Where stories live. Discover now