Part 4

30 22 6
                                    

- نمیدونستم اینجایی وگرنه برای تو هم میاوردم.
پسر بلندتر درحالی که لیوان ویسکی توی دستش رو سمت بکهیون میگرفت و چشم هاش رو توی فضای نیمه تاریک سالن که با نور لایت آبی رنگی کاور شده بود به کای دوخته بود بلند گفت تا صداش از توی شلوغی دورشون بهش برسه.
بکهیون با تشکر بی‌صدایی لیوان رو ازش گرفت.


- مشکلی نیست، دارم میرم.
کای همزمان با نشستنِ چانیول سمت دیگه‌ی بکهیون گفت و وقتی نگاهش با نیشخند هشدار دهنده‌ای روی چشم های بکهیون قرار گرفت، از جا بلند شد.


چشم های کای انگار میگفتن " گفتی برخلاف من تو هرکسی نیستی که بشه ردت کرد نه؟ ببینم چیکار میکنی بیبی‌بک!" و بکهیون از شنیدن "بیبی‌بک" ـی که حتی گفته نشده بود متنفر بود!


بدون حرف با ابرو های توی هم قفل شده به رفتنش نگاه میکرد که سوال چانیول باعث شد چشم ازش بگیره و سمت پسر کنارش برگرده.


- چی گفت که اینطوری اخمات رو برد توی هم؟
نگاه چانیول از مشت محکمش دور لیوان ویسکی بالا اومد تا چشم های کشیده بکهیون رو نشونه بگیره و پسر کنارش با خونسردی پوزخند کمرنگی گوشه‌ی لب باریکش جا داد و لیوان ویسکیش رو برای مزه کردنش بالا اورد.


- ولش کن، کای علاقه‌ی خاصی به رفتن روی اعصاب اطرافیانش داره.
حرفش باعث شد پسر بلندتر با لبخند خاصی نگاهش رو توی صورتش بگردونه. باید اعتراف میکرد صورتش زیبایی مجذوب کننده‌ای داشت، البته چانیول ترجیح میداد زیبایی ها رو از پشت ویترین نگاه کنه.


- رو مخ من که تا حالا نرفته.
- شاید چون تو براش ادم نزدیکی به حساب نمیای؟
بکهیون به سرعت جوابش رو داد اما با طمانینه لیوان ویسکیش رو پایین اورد و ساعد دستش رو به رون پاش تکیه داد.


حرف بی‌مکثش کاری کرد پسر بلندتر که لیوانش رو برای خوردن ویسکیش بالا برده بود با شگفتی به قهقهه بیفته و لیوان رو لب نزده پایین بکشه.
- گاهی نمیتونم تشخیص بدم شما با هم دوستین یا دشمن!


پا روی پا انداخت و تظاهر کرد نیم نگاهش که ثانیه‌ای روی سینه‌ی عضلانی بیرون افتاده از بین یقه‌ی باز پیراهن مردونه‌ی سفید رنگ چانیول نشسته کاملا تصادفی بوده. روی لب های تر از ویسکیش زبون کشید و نیشخندش با زبون خودش خورده شد.


- شاید چون جفتشیم پارک چانیول.
پسر بلندتر باز بم خندید و وقتی لیوان خالی ویسکیش رو روی میز شیشه‌ای مقابلشون گذاشت تا تای باز شده‌ی استین دست چپش رو مرتب کنه، بکهیون فرصت کرد نگاهش رو روی رگ های بیرون زده‌ی دستش بگردونه. جدا از رگ های برجسته‌ش، پوست برنزه‌ش واقعا سکسی بود.


طوری که انگار تا به حال داشته به بی‌اهمیت ترین چیز دنیا نگاه میکرده چشم هاش رو سمت رو به رو برگردوند. لیوان ویسکی نیمه خورده‌ی خودش رو هم کنار لیوان خالی چانیول گذاشت و با تکیه زدن به کاناپه، ارنج دستش رو که سمت مخالف چانیول بود روی کاناپه گذاشت.

Umbrella ☔Where stories live. Discover now