Part 3

41 31 6
                                    

- سرت رو بیار بالا.
رئیسش با جدی‌ترین لحن ممکن که سرماش به خوبی به رگ های سهون نفوذ کرد دستور داد و پسر بلندتر هیچ راهی جز بالا کشیدن نگاهش نداشت.
عکس‌العمل لوهان نسبت به این اتفاق... جدا یه مجهول هولناک بود!


سرش رو با مکث بالا کشید تا چشم به اون آفتاب سردِ بین خطوط مشکی بده.


نگاه پسر کوتاهتر شبیه گنجینه‌ی اسراری بود که کلید قفلش رو کف اقیانوس دفن کرده بودن.


چشم های روشنش خیره موندن به نگاه سرگردون و آشنای خدمه‌ی عمارتش اما کوچکترین حسی توی صورت یخ زده‌ش هیویدا نشد.


سهون لب باز کرد تا سکوت خفقان اور حاکم شده رو با عذرخواهی بشکنه اما... سیلی محکمی که زیر گوشش نشست برق از سرش پروند!


گوش چپش از شدت قوی بودن سیلی سوت می‌کشید و سلول به سلول سمت چپ صورتش میسوخت!


- میدونی چقدر خسارت به بار آوردی؟
با صدایی که سعی داشت عصبانیتش رو به رخ نکشه از بین ردیف دندون های قفلش غرید.


اخم های سهون توی هم رفتن از درد صورتش و حس تحقیر شدن توی جمع بزرگی که با بُهت و پوزخند بهشون زل زده بودن... سرش رو پایین انداخت تا مجبور به دیدن اون آفتاب سوزاننده نباشه.


حرفی برای گفتن نداشت، چون حق با رئیسش بود. حتی اگه خسارت لیوان ها و گند زدن به پارتی و شکوندن مجسمه‌ی اون خدای کوفتی یونانی رو فاکتور میگرفت، خسارت داغون کردن شیشه و کاپوت اون فراری لعنتی ده برابر تمام هیکل خودش و ییشینگ می‌ارزید!


دست هاش پشتش مشت شده بود، هیچ ایده‌ای برای موقعیتی که توش بودن نداشت و همین باعث میشد احساس کلافگی کنه.


چشم های تهی لوهان نگاه خریدارانه‌ای به سر تا پاش انداختن.


نیشخند کجی گوشه‌ی راست لب هاش رو بالا برد. قبل از اینکه سرش رو پایین بگیره، تونسته بود شاهد پارگی کوچیک لب پایینش باشه که از ضرب دست خودش ایجاد شده بود.


گردنش سمت پسر دیگه‌ای که انگار اون مسبب این اتفاقات بود و با فاصله‌ی نه چندان زیادی ازشون ایستاده بود برگشت.


سهون چرخش کفش هاش رو دید و انگار همین کافی بود تا چشم هاش گشاد بشه و قلبش تپش سنگینی رو رد کنه. اصلا دوست نداشت رئیسش سراغ ییشینگ بره!


تصور نشستن یه سیلی داغ روی صورتی که سهون عاشق چال لپ روش بود براش از سیلی خوردن خودش هم سنگین تر بود!


فقط بلند کردن پاش برای برداشتن قدمی سمت ییشینگ کافی بود تا سهون بیهوا سر بالا بکشه و بی‌اراده با دو دست ساعدش رو بچسبه!
لوهان اینبار حتی مکث هم نکرد! فقط با دست ازادش سیلی دوم رو حتی محکمتر از قبلی سمت دیگه‌ی صورت پسر بلندتر کوبید و پلک های سهون بی‌اختیار همزمان با چرخش سرش بخاطر شدت سیلی روی هم رفتن.

Umbrella ☔Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang