Part 1- ورود

188 46 102
                                    

صدای همهمه از اتاقی که به او گفته بودند به گوش می رسید. حتی صدای جیغ و داد هم می آمد و کوبش گامهای هیجانزده هم به دنبالشان کشیده می شد.

رو به فیلمبرداری که پشت سرش می آمد چرخید و گفت: مطمئنی درست اومدیم؟ اینجا جنگه انگار.

فیلمبردار که پایۀ دوربین را روی شانه اش بالاتر می برد و در نگاهش التماس می بارید تا گزارشگر زودتر بالا برود. آن راه پله تنگ که دوربینش را به سختی حمل می کرد، به اندازۀ کافی خفه کننده بود. وای به حال وقتی دوربین سنگین با پایۀ قطورش را روی شانه حمل کنی.

-: همینجاست. 10 بار آدرس رو چک کردیم. برو بالا

زن چرخید و چند پلۀ باقیمانده را نیز طی کرد. وقتی به پشت در رسید وجود لوگوی طلسم آرزو که روی در کوبیده شده بود خیالش را راحت کرد که اشتباه نیامده اند. اما پیش از آنکه حتی تصمیمی برای در زدن داشته باشد، در اتاق باز شد و یک پسر بچه مثل فشنگ از در بیرون جهید و به طبقۀ بالا گریخت. صدای جیغ هیجان زده اش نشان می داد غرق در بازی است. پشت سرش دو دختر با موهای دم اسبی شده که روبانهای آنها چنان به هم گوریده شده بود که پشت به پشت هم چسبیده و سرهایشان به عقب کش آمده بود، از اتاق بیرون دویدند.

دختر که موهای خرمایی طلایی و نرمی داشت جیغ کشید: ییبو پوستت کنده است.

و بعد دختری که از کیسهایشان به هم گره خورده بودند را خطاب قرار داد: دی فقط طرف اون گرملین نامرد رو بگیری من می دونم و تو

دخترک معصوم و ظریفی که به پشت او گره خورده بود با صدای نازک گفت: دعواش نکن. داریم بازی می کنیم خب.

همانطور پشت به پشت هم از پله ها پشت سر پسرک بالا رفتند و بی اهمیت به زن گزارشگر که با چشمان متحیر به آنها خیره شده بود در را باز گذاشتند.

زن به داخل ساختمان سرکی کشید. همه جا پر بود از وسایل مختلف. چندین و چند مبلمان در اطراف فضای بزرگ آنجا چیده شده بود اما روی تمام آنها پر بود از انواع وسایل. از لباس گرفته تا اسباب بازی. و عجیبتر آنکه هیچکس به حضور آنها اهمیت نمی داد. همه مشغول کارهای خودشان بودند و با هر ولوم صدایی هم را خطاب قرار می دادند. حتی گوشه ای از آن سالن بزرگ دو کودک 5 و 10 سالۀ بیهوش و گوش به خواب رفته بودند که که عجیـــــــــب شبیه هم بودند.😳

بالاخره زنی متوجه حضورشان شد و با لبخند جلو آمد: سلام! شما خبرنگار هستین؟

زن گزارشگر از اینکه بالاخره کسی متوجهش شده لبخند دستپاچه ای زد و گفت: بله بله... ولی انگار...

زن رو به بقیه کرد و با صدایی بلند گفت: همگی ساکت!... مهمونهامون اومدن.

اما به محض اینکه سکوت برقرار شد صدای جیغ پسرکی که همین یک دقیقه پیش بالا رفته بود بلند شد: جان گاااااا....

و بعد از همان دور خودش را در آغوش مردی که روی مبل با تلفن حرف می زد پرت کرد.

جان پسرک را در آغوش فشرد و گفت: وروجک باز چی کار کردی که به من پناه آوردی؟ جان گات اونوره.

پسرک خود را در آغوش مرد فرو کرد: جان گا منو نبینه که می خوره ام

نگاه زن به سمتی که جان اشاره می کرد چرخید و از اینکه یک نسخۀ دیگر شیائو جان می دید نزدیک بود قلبش بایستد.

-: اینجا چه خبره؟

زنی که به استقبالشان آمده بود خندید و گفت: بفرمایید داخل... آروم آروم متوجه می شید.

گزارشگر با نگرانی پرسید: اگه یه نسخه عین شما هم هست لطفاً اقلا اسمهاتونو بهم بگید

زن لبخند زد: من مایا هستم. و نه نسخۀ مشابه من نیست... بفرمایید بشینید.

زن میانسالی آنها را به سمتی از سالن که خلوتتر بود و مبلهای شیکتری داشت هدایت کرد: من لی جیه هستم. خیلی خوش اومدین.

و برایشان دو لیوان شربت آورد.

دو زن روبرویشان نشستند و با لبخند منتظر شدند مهمانانشان لب به سخن بگشایند.

زن گزارشگر بالاخره گفت: خب به ما گفتن که برای مصاحبه با شخصیتها به اینجا بیایم.

مایا لبخندش را پررنگتر کرد و گفت: می دونم. همونطور که می بینید، شخصیتهای این داستان زیادن. اول از همه با کی می خواین مصاحبه کنید؟

زن گفت: من باید بگم؟

لی جیه شانه بالا انداخت: پس کی باید بگه؟

مرد فیلمبردار گفت: چطوره از مخاطبها بپرسیم؟

زن که تازه به یاد آورده بود گفت: آآآآ آره... درسته... اصلاً قرار بود مصاحبه جوری باشه که مخاطبها سئوالاتشون رو از شخصیتها بپرسن. خب اینطوری می شه ازشون خواست که اولین نفر رو هم معرفی کنن...

مرد ایستاد و دوربینش را تنظیم کرد: خب پس ازشون بپرس.

زن گزارشگر در آینۀ جیبی خود موهایش را مرتب کرد و رژ لبش را تجدید نمود و وقتی مطمئن شد همه چیز خوب است، میکروفون را مقابل صورت گرفت و با فرمان فیلمبردار، لبخند پهنی به صورت نشاند و شروع کرد.

-: سلام دوستان!

خب بالاخره ما به استدیوی ساخت طلسم آرزو اومدیم تا با شخصیتهای این داستان مصاحبه کنیم. شاید باورتون نشه اما اینجا اینقدر بازیگر هست که حتی تفکیکشون از هم کار سختیه. پس برامون کامنت بذارین که دوست دارین اولین کاراکتری که دوست دارین ازش سئوال بپرسیم، کی باشه؟ و بعد سئوالاتتون رو هم مطرح کنید. خبر رو به بقیه دوستانتون هم برسونید و هر چی دوست دارین توی کامنتها بنویسید.

ما منتظر خوندن کامنتهای شما و برنامه ریزی مصاحبه هستیم. هر چه زودتر بپرسید، مصاحبه ها زودتر برگزار می شن.

پس جایو!!!!

InterviewWhere stories live. Discover now