Part 3- مایا

89 19 329
                                    

گزارشگر رو به دوربین لبخند زد:

سلام به همۀ طلسم آرزویی ها. امروز با دومین جلسۀ مصاحبه در خدمتتون هستیم. امیدواریم بابت تاخیری که در انجام این مصاحبه شد، عذرخواهی ما رو بپذیرید. اما در واقع تاخیر به دلیل مشغلۀ شدید تیم طلسم آرزو بوده. ما در اینجا شاهد حوادث خیلی بزرگی بودیم و البته وضعیت روحی کاراکترها یه کم نامساعد بود.

به هر حال حوادثی که توی پارت 11 سپتامبر رقم خورد فشار شدیدی رو به افراد آورده بود. و البته ما حوادث زیادی رو پس از اون در اینجا شاهد بودیم که می تونم به جرأت بگم خوشبختانه شما اونها رو نخونده و نخواهید خوند. البته که به زودی براتون بازگو خواهد شد اما مسلماً نه اونطور که ما شاهد رخداد اونها بودیم.

لبخندی برای شوخی بعدش زد و گفت: با این حال امروز برای مصاحبه خدمت یکی از عجیب و غریبترین افراد این داستان هستیم.

لبخندش وسیعتر شد تا شوخی اش مخاطب را نرنجاند: بله خانم مایا با 180 سال سن واقعاً عجیبترین شخصیت هستن.

و بعد رویش را به سمت دیگری چرخاند و گفت: سلام خانم مایا

تصویر مایا را نشان داد که در کت و دامن رسمی کرم رنگش که با نوارهای سورمه ای مزین شده و چهره ای رسمی تر به او میداد، روی یک مبل تک نفره نشسته و لبخند مهربانی که روی صورت جوانش نشسته بود و با طمئنینۀ خاصی گفت: سلام

گزارشگر با ادب مخصوص گزارشگران که گاهی از هر بی ادبی ای گستاخانه تر است گفت: راستش با جواب دندان شکنی که ییبو کوچولو دفعه قبل بهم داد می‌ترسم بکم خوش اومدین.

مایا هم در خندیدن گزارشگر را همراهی کرد.

-: در هر حال ممنونم که توی این مشغله برای گزارش به این سمت استودیو تشریف آوردین.

-: اشکالی نداره. یه کم از فشار کاری فاصله گرفتن هم بد نیست. اونم به قول شما توی این سن و سال

و هر دو خندیدند

-: خانم مایا! برای ما پذیرش سن شما واقعاً کار سختیه.

مایا با شوخ طبعی گفت: خب نپذیرینش

گزارشگر از نارویی که خورده بود شوکه شد و گفت: ولی شما 180 ساله هستین

-: بله شناسنامه ام رو بارها دیدم و به اندازۀ 180 سال سن تجربه و خاطره دارم اما اگه برای شما سخته پذیرفتنش خب می تونین نپذیرین.

گزارشگر لبخند فیکی زد و گفت: منظورم اینه که ما همیشه شما رو با یه چهرۀ جوان دیدیم

مایا توضیح داد: ما به یه سری چیزها عادت می کنیم. این فقط بحث عادتهاست و اگه هزاران بار مقاله و چیزهای دیگه درباره اینکه دنیا با اون چیزی که فکر می کنیم فرق داره بخونیم، اما باز هم همونی که دوست داریم رو باور می کنیم. مثلا زیباترین ستارۀ شب رو نمی تونیم یه گوی سوزان باور کنیم. برای ما همیشه اون یه نقطۀ زیبای نورانی توی سیاهی شب باقی می مونه. در مورد باورهامون عادت می کنیم که کسی که چهره ای جوان داره رو باتجربه نبینیم.

InterviewOnde histórias criam vida. Descubra agora