جیمین:کجا میریم هیونگ
ته:هتل..
جیمین:پیش تجین؟
ته:نباید دنبالم میومدی
جیمین به رو ب رو نگاه کرد و کمی خودشو جا به جا کرد
جیمین:نمیتونستم بزارم تنها بری
ته خندید و سر تکون داد
ته:تاحالا زیاد تنها بودم..نیازی نیست نگرانم باشی
جیمین:ایندفه فرق میکنه..
ته:چه فرقی
جیمین:اونا منم گول زدن..
تهیونگ سکوت کرد
"قرار نیست دیگ جین رو ببینم"
جیمین:جین هیونگ رو میبخشی؟
تهیونگ:باید ببخشم؟
جیمین:نمیدونم هیونگ
تهیونگ:من همیشه بخشیدم..
ولی اییندفعه تنها تفاوتش اینه..
ک به خدا بخشیدم
.............ایو:خوابه...
تهیونگ سر تکون داد و دستشو کلافه داخل موهاش کشید
آیو:خبر خوبی نداری...
تهیونگ تلخ خندید و به چشمای بسته
دخترش نگاه کرد"منو ببخش بابا..که چیزایی رو توی ذهنت گنجوندم..ک ارزشی نداشت"
تهیونگ:خبر خوب..جین رو دیدم
خبر بد..جین رو دیدمآیو سرشو پایین انداخت
با خودش فکر کرد شاید اگه دخالت نمیکرد اونا جین رو بر میگردوندن و تهیونگ رو راضی میکردن
ولی دخالت آیو همه چیز رو خراب کردآیو:جیمین خوابیده؟
تهیونگ سر تکون داد
ته:فردا بر میگردیم سئول
میخوام وسایلمو جمع کنمآیو:کجا میخوای بری؟
ته:هرجایی ک هیجکدومشون ب چشمم نخورن
تهیون:مامان
آیو ب طرف پسرکش برگشت
آیو:چرا بیدار شدی
تهیون:صبح شده...ساعت..باید ۶ باشه
تهیونگ:چقدر زود بیدار شدی
تهیون:عادت کردم
آیو:برو صورتتو بشور تا برات صبحونه بیارم
تهیون سر تکون داد و توی مسیری ک داشت میرفت گفت:این که من بیدارم..عجیب نیست اینکه اونا بیدارن..عجیبه
............
جیمین:هیونگ کجا میخوایم بریم
تهیونگ:فرانسه
جیمین:فرانسه؟
تهیونگ:میتونی برگردی پیش نامجون
جیمین:نه...منم..منم میام