8

132 38 3
                                    

عزیزم، روزهام بهتر از قبل می‌گذرن، یعنی قبلا فقط می‌گذشتن اما الان حسی خوشایند هم بهشون اضافه شده. انگار زندگیم یه غذا بوده و حالا آشپز داره بهش نمک میزنه. شایدم یه بوم خالی که با رنگ‌ها و طرح‌های بی‌هدف پر میشه. هر چی که هست، ازش خوشم میاد.

فکر میکنم بخاطر اون لیلیوم کنار پنجره باشه، خیال نمی‌کردم چند شاخه گل میتونه همچین کاری بکنه. نیازی نیست اخم و تَخم کنی و ازم رو بگیری، دلیل توجه‌ام به اونا خودتی! وقتایی که موقع رسیدن به گل‌های لیلیوم توی خونه‌مون، می‌گفتی باید همه‌ی توجه‌ام رو به خودت بدم نه اونها، جلوی چشم‌هام زنده میشه و باعث میشه لبخند بزنم. فقط لبخند‌هام کمی درد دارن، شاید چون لب‌هام خیلی خشک شدن یا لبخند زدن رو یادشون رفته.

هنوز هم اون خانم دکتر میاد و یه ساعتی رو باهام حرف میزنه و میره. با اینکه تنها صحبت کننده‌ی داخل اتاق خودشه، باز هم بیخیال بشو نیست و خیلی مُصره که من رو به قول خودش درمان کنه.

کار هر روزم شده رسیدن به اون گل‌ها و دیگه توی حیاط هم پا نمی‌ذارم. چند بار وادارم کردن که برم بیرون و یه بادی به کله‌ام بخوره ولی دیگه نیازی برای این کار نمی‌بینم! حداقل تنها نیستم، حالا من و لیلیوم‌های کوچولو با هم از پشت پنجره منتظر تو می‌مونیم.

دوستت دارم - جیمین

Lilium | JikookWhere stories live. Discover now