گل نارنجی من، نمیخوای جواب نامههام رو بدی؟ نکنه تو هم برام نامه فرستادی و اون عوضیها نذاشتن به دستم برسه؟ اگه اینطوری باشه تک تکشون رو میکشم، شوخی نمیکنم!
بگذریم، روزهات چطور میگذرن؟ میخوای برای من رو بدونی؟ افتضاح! هر روز توی این اتاق تنگ و کوچیکم. بالاخره یه روز این دیوارهای سبز رنگ رو از بین میبرم. دوست دارم با قلممو قطرههای نارنجی رو به سمتشون نشونه بگیرم تا دیگه خبری از این سبز کدر و چرک نباشه! بدترین قسمتش اینجاست که فضای اتاق بوی کلم ترش شده میده، واقعا چندش آوره! معلوم نیست افرادی که مسئول نظافتن، چیکار میکنن که من باید هر روز این بوی مزخرف رو بشونم.
حتی رو بالشتی و ملافهها رو هم باید حتما کثافت بگیره تا بیان و برای شست و شو ببرن. میدونم از این یکی بدجور خونت به جوش میاد، تو عاشق تمیزکاری و مرتب کردنی! کاش اینجا بودی و میتونستم سرم رو داخل موها و گردنت فرو ببرم و با بوی خنک و شیرینت، مست بشم. میتونی من رو بیشتر از این مست کنی؟ به گمونم میتونی.
دوستت دارم - جیمین
YOU ARE READING
Lilium | Jikook
Fanfiction"فقط دلم میخواد تا وقتی کنارت نیستم، حالت خوب باشه. بخندی و خوش باشی. میخوام چشمهات از شادی برق بزنن، حیفه اون آیینهها با درد و رنج پر بشن! یا لبهات، لبهای بوسیدنیات باید بیشتر کِش بیان، باید برعکس جاذبه زمین باشن و گوشههاش به سمت بالا حرکت کن...