چند دقیقه پیش کابوس دیدم، بالاخره پشت پلکهام فیلمی پخش شد و من رو تا مرز سکته برد. نمیتونستم تشخیص بدم واقعیه یا نه ولی وقتی بیدار شدم، فهمیدم همهش یه خواب بوده.
اما واقعا خواب بوده؟! چرا باورم نمیشه؟ چرا هنوزم دارم میلرزم و عرق سرد میریزم؟ چرا باید تو باشی؟ اونم اینقدر وحشتناک و دردآور؟ چرا لیلیوم نارنجی من؟
خوابم پر از خون بود، خون تو! بین بازوهام بودی و لباسهای منم داشتن با سرخی رنگ میگرفتن. تصویر آشنایی بود، انگار نه تنها بارها خوابش رو دیدم، حتی تجربهاش هم کردم. واقعا تجربهاش کرده بودم یا داشتم توهم میزدم؟ نکنه هنوز خوابم و یه کابوس جدید در حال پخش شدنه؟ شایدم دیگه نمیتونم فرق خواب و واقعیت رو بفهمم.
مچهای دستت تا نوک انگشتهات قرمز بود. یاد روزهایی افتادم که ساعتها توی اتاق میموندی و بعد با دستهای رنگی برمیگشتی. از اینکه بومها رو با دستهات رنگ کنی خوشت میومد و بعد با ذوق اونها رو به من نشون میدادی.
خیال میکردم حالت خوبه، واقعا شادی، از ته دلت! وقتایی که میخندی و دستهای رنگیات رو به طرفم میاری، چیزی به جز حس زندگی توی وجودت نیست. پس چرا باید این بار دستهای رنگیات از نبودن زندگی داخل بدنت خبر بده؟
نکنه دوست داشتی رنگ قرمز رو امتحان کنی؟ برات وسوسهانگیز بوده یا قصدت فرق داشته؟ برای من که خیلی وسوسهانگیزه. میخوام امتحانش کنم، مثل تو! شاید بتونم قبل از تموم شدنش، به دیوارهای سبز یه رنگ جدید بزنم و فکر کنم از قرمز شدنش بیشتر خوشم بیاد.
بعدش چی؟ انتظارم تمومه؟ نکنه همین الانش هم منتظرمی؟ نکنه هر بار که از پنجره بیرون رو نگاه میکردم، تو هم من رو میدیدی و نمیتونستی بگی؟ بازم منتظر بمون، لطفا، یکم دیگه! باید لیلیوم هم نجات بدم، میتونم از گلدون درش بیارم و بذارم نفس بکشه، اگه هنوز زنده باشه. بعد گلدونش رو میشکنم، تیکههاش کمی تیز و برندهان، نظرت چیه؟ تو هم از اینکه چند ثانیه دیگه مونده تا ببینمت، خوشحالی؟ منم خوشحالم.
دوستت دارم - جیمین
__________
سلام!
حالتون چطوره؟
امیدوارم از خوندن لیلیوم لذت برده باشین و ارزش وقت و نگاهتون رو داشته باشه :›
راستش این ایدهی کوتاه رو خیلی وقت بود که داشتم اما تصمیم گرفتم متفاوت بنویسمش و نتیجهاش این شد!
به هر حال، به پایان رسید و من بابت حمایتهاتون ممنونم ♡
YOU ARE READING
Lilium | Jikook
Fanfiction"فقط دلم میخواد تا وقتی کنارت نیستم، حالت خوب باشه. بخندی و خوش باشی. میخوام چشمهات از شادی برق بزنن، حیفه اون آیینهها با درد و رنج پر بشن! یا لبهات، لبهای بوسیدنیات باید بیشتر کِش بیان، باید برعکس جاذبه زمین باشن و گوشههاش به سمت بالا حرکت کن...