7

526 111 33
                                    


جیمین روی مبل استودیوی نامجون کنار هوسوک نشسته بود و به دموی آهنگ نامجون گوش میکرد. وقتی آهنگ تموم شد جیمین بی حوصله خودش رو روی هوسوک ولو کرد.
- به نظرم خوبه...ولی خیلی جذاب نیست...من حسی ازش نمیگیرم...
نامجون آه کشید.
- کارهای این آلبوم اصلا سریع پیش نمیره باید یه آهنگ ساز پیدا کنم...
هوسوک موهای جیمین رو نوازش کرد.
- چیه...انگار سرحال نیستی.....راستی نامجون میگفت دوست پسر پیدا کردی...
جیمین خندید. واقعا هم دوست پسرش رو پیدا کرده بود.
- اره...اسمش تهیونگه...
- اسمش قشنگه....عکسش رو ببینم...
جیمین خشکش زد. اون با تهیونگ و یا از تهیونگ هیچ عکسی نداشت.
- راستش عکسهامون توی گوشی ی تهیونگه...
- خب...دوست پسرت چطوره؟...خوشتیپه؟
نامجون صندلیش رو چرخوند و روبه جیمین و هوسوک نشست.
- اوه...آره...من دیدمش....یه صورت جذابی داره که نگو...راستش من اول فکر کردم مدله...ولی جئونگکوک گفت که نه...مدل نیست...
جیمین به زمین نگاه میکرد، تا حالا بهش دقت نکرده بود ولی حق با نامجون بود. تهیونگ ظاهر فوق العاده ای داشت. صورت جذاب و هیکل خوب. حتی دست ها و انگشتهاش هم جذاب بودند.
- اون ... خیلی خوبه...راستش با بقیه ی آلفاها خیلی فرق داره...برعکس بقیه سعی نمیکنه با سواستفاده از من به چیزایی که میخواد برسه...مهربونه...مراقبمه...حرفم براش مهمه..به من اهمیت میده...
نامجون غر زد.
- باز شروع شد...افراد نرمال همه همینطورین... هر آلفایی مراقب امگاشه...هر آلفایی حرف امگاش براش مهمه...دلیل نمیشه فقط چون آدمه عاشقش بشی...باید تو انتخاب افراد دور برت سختگیر باشی...نباید به هرکس که یکم بهت توجه کرد دل ببندی... آلفاهایی که تا حالا باهاشون بودی عوضی و رو اعصابن...فقط و فقط به پول فکرمیکنن و تمام تلاششون در سود بردن از توعه، در آخر این تویی که آسیب میبینی...من....
نامجون با دیدن صورت جیمین ساکت شد و نفس عمیقی کشید.
- دوباره زیاده روی کردم....اه.....میرم یکم چایی درست کنم...
وقتی از اتاق خارج شد هوسوک خندید.
- چش بود؟....یه چند وقتی بود که اینجوری نصیحتمون نکرده بود....فکر کنم کار های آلبومش واقعا پیش نمیره.... راستی میخوای فردا بریم بیرون؟...میتونی دوست پسرت رو هم بیاری تا باهاش آشنا بشیم...
جیمین با سر تایید کرد.
- بریم کلاب هونگده؟..اونجا بهم سرویس vip میدن...
هوسوک آه کشید.
- چیز دیگه ای ازت انتظار نمیره...چقدر میری کلاب که بهت حق سرویس  vipدادن؟
جیمین خندید.
- یکی از آشناهام صاحب اونجاست....به هر حال ...پس من با تهیونگ هماهنگ میکنم..
گوشیش رو برداشت و به تهیونگ پیام داد.
به " کیم ته هیونگ"
"فردا ساعت شش. خونه ی من"

■□■□■□

تهیونگ سویشرت ست شلوارش رو پوشید و از خونه خارج شد. پیام سوکجین رو دوباره خوند و گوشیش رو تو جیبش گذاشت.
از "سوکجین هیونگ"
"اگه تونستی تا قبل از هفت برگرد... یونگی قراره شام استیک درست کنه."
تهیونگ غر زد.
- بعید میدونم شاهزاده لوس تا قبل از ده ولم کنه...
وقتی به خونه ی جیمین رسید، جیمین در حالی که فقط یه حوله به کمرش بسته بود تو پذیرایی نشسته بود تهیونگ به بدن جیمین و تتوهاش نگاه میکرد. بدون اینکه متوجه باشه به تتوی کنار سینه ی جیمین خیره شده بود. جیمین داشت حوله کوچیکی رو روی موهاش میکشید و با تلفن حرف میزد.
- گفتم که....ترجیح میدم نقره باشن....فرقی نداره...
وقتی تلفن رو قطع کرد به سمت تهیونگ اومد و با فاصله ی خیلی کمی ازش ایستاد. نگاهش رو به لب های تهیونگ دوخته بود و آروم پلک میزد. دستش رو به گوشه ی لب تهیونگ کشید.
- انگار باید صورتت رو شیو کنی.
تهیونگ که از این فاصله میتونست عطر وانیل و توت فرنگی امگای جیمین رو نفس بکشه اه لرزونی کشید. عطر امگای جیمین به خاطر حمامی که رفته بود قوی تر حس میشد. جیمین دستش رو عقب کشید.
- میتونی الان انجامش بدی؟ یه کم وقت داریم...لطفا برو حمام و شیو کن.
تهیونگ چند بار به نشونه ی این که فهمیده سرش رو تکون داد و بعد به سرعت از جیمین فاصله گرفت و به سمت اتاق جیمین راه افتاد تا حمام کنه.
جیمین لبش رو گاز گرفت و آه بلندی کشید.
- خیلی عجیبه...هر آلفای دیگه ای بود تا الان چند بار با هم خوابیده بودیم....چه طوریه که منو نمیخواد؟...یعنی نمیتونم اغواش کنم؟
تهیونگ تمام تلاشش رو میکرد تا هرچه سریعتر حمام کنه. همین طور که لباس هاش رو در میاورد با خودش زمزمه کرد.
- لطفا بهش فکر نکن...الان نه... بهش فکر نکن.... بهش فکر نکن.....پارک جیمین...از دستت دارم دیوونه میشم... بهش فکر نکن بهش فکر نکن...
بعد از اینکه صورتش رو کاملا تمیز شیو کرد و یه حمام آب سرد گرفت به سراغ کمد رفت و لباسهایی که جیمین انتخاب کرده بود پوشید. امیدوار بود جیمین هم آماده شده باشه. جیمین بعد از چند دقیقه وارد اتاق شد و انگشترهاش رو انداخت توی دستش. نگاهی به تهیونگ انداخت.
- حلقه ی نامزدی دستته؟
تهیونگ سرش رو تکون داد و دست چپش رو آورد بالا.
- از وقتی بهم دادیش همیشه دستمه....و خیلی مراقب بودم گمش نکنم...میگم که امشب قراره کجا بریم؟
جیمین سه تا از دکمه های پیرهنش رو باز کرد.
-  کلاب هونگده...با دوتا از دوستهام....
تهیونگ آه کشید. جیمین نگاهی به تهیونگ انداخت.
- چیه؟
تهیونگ غر زد.
- چیزی نیست...فقط ای کاش همیشه نمیرفتیم کلاب...کاش یه جای بهتر وقت میگذرونیم....
جیمین اخم کرد.
-  یه جای بهتر وقت میگذروندیم؟....در جریانی که بابت وقت گذروندن با من چقدر پول میگیری؟....یه جوری رفتار میکنی انگار واقعا میریم سر قرار....عشقم دوست نداری بریم بار؟
خنده ای عصبی تحویل تهیونگ داد.
- شاید هم به خاطر اینکه که آلفا تحمل الکلش خیلی پایینه؟
تهیونگ با عصبانیت به جیمین نگاه میکرد. جیمین ابروش رو داد بالا.
- غیر از اینه؟...آلفا؟
تهیونگ بدون هیچ حرف دیگه ای کتش رو پوشید و از اتاق خارج شد. به سرعت خودش رو به در رسوند و دست به سینه منتظر جیمین موند و زیر لب غر زد.
- امگای لوس ننر...چقدر زود حس و حالش عوض میشه.....فکر کرده اگه پولم نمیداد یه لحظه اینجا میموندم؟...
جیمین خودش رو به تهیونگ رسوند و دوتا از دکمه های تهیونگ رو هم باز کرد. دستش رو به گردن تهیونگ رسوند و مچش رو روی گردن تهیونگ کشید تا با عطر خودش مارکش کنه. تهیونگ خواست ازش فاصله بگیره که جیمین یقه اش رو تو مشتش گرفت.
- تکون نخور.... انگار واقعا بهت برخورده...عطرت تلخ شده....حالا اگه زحمتت نمیشه منو مارک کن...
تهیونگ دست جیمین رو کنار زد.
- لازم نکرده....بهتره راننده خبر کنی...بعد از قرارت با دوستات من با تو برنمیگردم اینجا....
جیمین که چشمهاش گرد شده بود نفسش رو با حرص بیرون داد و رو به آشپزخونه فریاد زد.
- آجوما....به جین یونگ بگو برای امشب آماده باشه....ممکنه راننده لازم داشته باشیم....
جیمین تمام مدتی که رانندگی میکرد اخم کرده بود و تهیونگ به بیرون خیره شده بود. جیمین آه عصبی دیگه ای کشید و تهیونگ گوشیش رو در آورد و به سوکجین پیام داد.
به "سوکجین هیونگ"
"برای شام خودمو میرسونم."
وقتی به در کلاب رسیدند نامجون دم در منتظرشون بود. جیمین با خوشحالی به سمتش دوید و خودش رو تو بغل نامجون انداخت.
- سلام هیونگ...
نامجون جیمین رو تو بغلش فشار داد.
- سلام....سلام تهیونگ شی
تهیونگ لبخند زد.
- سلام نامجون شی...
جیمین به اطراف نگاه کرد.
- هوسوک هیونگ نیومده؟
نامجون به پشت سر جیمین اشاره کرد.
- اوناهاش....هوسوکا....اینطرف....
هوسوک به سمتشون اومد. تهیونگ با دیدنش چشمهاش گرد شد و دستش رو جلوی دهنش گرفت. جیمین هوسوک رو هم بغل کرد.
- سلام هیونگ...با دوست پسرم کیم تهیونگ آشنا شو...کیم تهیونگ این....

Brat Omegaحيث تعيش القصص. اكتشف الآن