part 8

1.2K 183 17
                                    

چنل تلگرام

@SKZ-8Some
هیونبین هم با خوشحالی جیغی کشید و گفت : هیونجین بالاخره به ارزوش رسید .. بورا یادته وقتی بچه بود داشت توی استخر بازی می کرد یه دفعه عضوش رو گرفت گفت این برای چی استنفاده میشه منم گفتم چیزیه که وقتی بزرگ شدی بهت میگم ولی بعد که 10 سالش شد با خوشحالی اومد گفت : بابایی من فهمیدم این برای چی استفاده میشه .. منم گفتم چی اون گفت این بادمجون فقط برای جیش کردن نیست بلکه برای سکس های خشنهههه .. بوراااااا .. بورا از خوشحالی گریه ام میاد .
بورا : منم همینطورررر .
و در تمام این مدت هیونجین با خجالت سرش رو پایین انداخته بود و فلیکس با ابرو های بالا پریده بهش نگاه می کرد .
بورا که هیچ صدایی از پسرش و فلیکس نشنید ، از حرکت ایستاد و به چهره ی پوکر هیونجین و خندون فلیکس نگاه کرد .
خطاب به هیونبین با لحن خیلی ارومی لب زد : فکر کنم گند زدیم .. بریم بیرون .
هیونبین نگاهش رو از بورا گرفت و به هیونجین داد .
وقتی چشم های به خون نشسته اش رو دید ، هینی کشید و دست بورا رو محکم گرفت و به سمت در خروجی دویدن .
به محض بسته شدن در اتاق ، فلیکس رو به روی هیونجین ایستاد و لب زد : مار ؟ بادمجون ؟ جیش ؟ سکس خشن ؟ می تونی باهاشون جمله بسازی ؟
هیونجین با اخم بهش نگاه کرد و گفت : سر به سرم نذار .
و بلافاصله از فلیکس فاصله گرفت و به طرف حمام رفت .
فلیکس خنده ای کرد و دوید و روبه روی هیونجین قرار گرفت و لب زد : واقعا با چه هدفی این حرف ها رو می زدی ؟
هوفی کشید و گردن کج کرد تا فلیکس رو نبینه .. اروم دورش زد تا وارد حمام بشه که دوباره فلیکس رو به روش ایستاد و لب زد : واقعا چرا فکر کردی دیکت برای سکس خشن استفاده می شه ؟
و بلافاصله چنان زد زیر خنده که تمام رشته های اعصاب هیونجین رو تحریک کرد .
عصبی به سمت فلیکس قدم برداشت .
با هر قدم سریعی که برمی داشت فلیکس عقب می رفت تا اینکه به دیوار کنار حمام برخورد کرد .
دیگه نه خبری از خنده بود و نه حرف هایی که هیونجین رو عصبی کنه ..
اروم توی چشم های هیونجین زل زده و کف هر دو تا دستش رو به دیوار تکیه داده بود .
پوزخندی زد و به چشم های ترسیده ی فلیکس نگاه کرد : چیه ؟ تو که تا الان خوب داشتی بلبل زبونی می کردی .. چرا الان حرف نمی زنی ؟
فلیکس با غرور سرش رو بالا اورد و لب زد : چون تو از نزدیک ترسناکی .
هیونجین ناگهانی کمرش رو خم کرد و صورتش رو مقابل صورت فلیکس و در فاصله ی یک سانتیش قرار داد طوری که بینی هاشون با هم در تماس بود و گرمای نفس های هم رو حس می کردن : من از این ترسناک تر هم می تونم بشم لی فلیکس .. پس تا ارزو های بچگیم رو سر تو خالی نکردم ، برو بیرون از اتاق .
فلیکس که می خواست خودش رو پسر قوی نشون بده و از ضعف جلوی پسر های تاپ به شدت متنفر بود ، سرش رو بالا گرفت و گفت : بچه می ترسونی ؟ اگر نرم می خوای چیکار کنی ؟
هیونجین با پوزخند نگاهی به چشم های فلیکس که ترس رو القا کرد ، انداخت و توی یک حرکت ناگهانی خم شد و زیر باسن فلیکس رو گرفت و روی شونه اش انداختش .
فلیکس با ترس از این ارتفاع ، چشماش رو بست و محکم با مشت به کمر هیونجین کوبید تا بزارش پایین : منو بزار پایین .. هوانگ هیونجیننننن ... منو بزار پاییننن .
از درد کمرش ، هیسی کشید و بدون اراده باسن گرد و هلویی فلیکس رو اسپنک کرد : حرف نزن .
با رسیدن به تخت ، فلیکس رو روش پرت کرد و قبل از اینکه فرصت کاری رو بهش بده ، روش خیمه زد .
فلیکس با حس سنگینی هیونجین هینی کشید و دستاش رو روی شونه هاش گذاشت و گفت : بلند شو دارم خفه می شم .
هیونجین با لبخند سر خم کرد و بوسه ای خیس و صدا دار روی گردن فلیکس گذاشت و گفت : از چی ؟ از بوی عطرم ؟
فلیکس با حرص خیسی گردنش رو با پشت دست کنار زد و گفت : نه از وزن زیادت .
خنده ی بلندی سر داد و خودش رو بالا تر کشید و گفت : ولی تو که از من تپل تری ... رون های توپر .. باسن گرد و قلمبه .. هنوزم بگم یا بسه ؟
فلیکس با حرص لب زد : حداقل من تپلم و کسی که باید خوشش بیاد خوشش میاد هیونجین شی .. ولی تو چی فقط قدت درازه .. به گفته ی خودت هم که یه مار داری ... پس اونم درازه .. دراز و نازک باشه بهتره یا کلفت و کوتاه ؟
با شیطنت و تعجب تصنعی ابرویی بالا داد و لب زد : جان ؟ من هیچ وقت عضوم رو به تو نشون ندادم کوچولو ..
فلیکس هم با شیطنت گفت : کاملا مشخصه به اندازه ی یه خیار گلخونه ای .
پوزخندی زد و گفت : عه ؟ پس چطوره نشونت بدم .. هوم ؟
فلیکس که فکر می کرد هیونجین نشونش نمیده لب زد : خیلی هم عالی .
هیونجین سری تکون داد و گفت : اره ولی اگر بزرگ تر از مال تو بود امشب باید باهام سکس کنی .. دوست پسر عزیزم .
متعجب به هیونجین نگاه کرد و گفت : عمرا ./
هیونجین با لبخند گفت : چی شد ؟ جا زدی ؟ می ترسی بزرگتر از مال تو باشه ؟
رگه های غرورش کم کم داشت ختشه دار می شد .. برای کم نیاوردن جلوی هیونجین لب زد : باشه قبوله .. ولی اگر از مال من کوچیک تر بود تو باتم میشی و من تاپ .
خنده ی بلندی کرد و گفت : تو مگه جون داری بچه ؟
کمی مکث کرد و لب زد : در هر صورت اوکیه .. اگر مال تو بزرگتر بود ، تو واردم شو .
فلیکس با حرص لب زد : اینقدر به خودت مطمئنی ؟
سری تکون داد و به چهره ی حرصی فلیکس چشم دوخت .
دندون هاش رو به هم فشرد و به هیونجین نگاه کرد .
دستاش رو روی شونه اش گذاشت و کمی هل داد : بلند شو از روم خفه شدم .
اینبار گوش کرد و از روی فلیکس بلند شد و به سمت حمام رفت .
اروم در رو باز کرد و تا خواست وارد بشه ، فکری به سرش زد تا فلیکس رو عصبی کنه ..
اروم به سمتش برگشت و گفت : هی دوست پسر عزیزم ... یادت نره حموم کنیا .. من خیلی روی بو حساسم .
با حرص بالشت رو به طرف در پرت کرد و هیونجین با خنده سریع در رو بست و قفل کرد .
نگاه خشمگینش رو از در حما گرفت و لب زد : احمق ...
هیونجین تا به حال توی عمرش هیچ کسی رو خوشبو تر از فلیکس ندیده بود ... اون حتی الان که مشخصه دو روزه حموم نکرده هم خوشبو بود و همین روح هیونجین رو ارضا می کرد .. چرا که اون همیشه دنبال پسری بود که بدون زدن ادکلن به بدنش بوی خوب بده .
...................................................................................................................................................
توی بار نشسته بود و برای هزارمین بار توی اون روز داشت به چان فکر می کرد .
با یاد اوری بوسه های خیسی که از لباش می گرفت ، خنده ای کرد و پاهاش رو توی هوا تکون داد که یک دفعه در اتاق باز شد ..
با عصبانیت به سمت در برگشت تا دستیارش رو دعوا کنه که با چهره ی چان مواجه شد .
با عجله از روی صندلی بلند شد و لب زد : چان .. چی باعث شده بیای اینجا ؟
لبخند مردونه ای زد و روی صندلی رو به روی میز مینهو نشست و گفت : چیز خاصی نیست .. همینطوری اومدم و یه در خواست دارم ازت .
مینهو با لبخند روی صندلیش نشست و لب زد : اونوقت اون در خواست چیه ؟
چان هومی کرد و گفت : امروز به یه جشن دعوت شدم و باید حتما پارتنر داشته باشم .
مینهو سری تکون داد و با لحنی که سعی می کرد غمگین نباشه گفت : برای بردن هرزه اومدی ؟
سرش رو پایین انداخت و خنده ی ریز و کوتاهی کرد .
بعد از چند ثانیه و نفی نکردن حرفش ، از روی صندلیش بلند شد و غمگین به سمت در رفت و گفت : باشه .. می رم یکی رو برات انتخاب کنم .
چان با عجله و قبل از رسیدن دست های مینهو به دستگیره ی طلایی رنگ ، به سمتش دوید و دستش رو کشید .
مینهو با تعجب بهش نگاه کرد و خواست چیزی بگه که چان لب زد : برای بردن تو اومدم ... میخوام توی این جشن همراهیم کنی .. نگران نباش جشن برای غریبه ها نیست ..
مینهو اخمی کرد تا خوشحالیش رو مخفی کنه ..
اروم لب زد : صاحب جشن دقیقا کیه ؟
دست مینهو رو ول کرد و گفت : مامان هیونجین .
با تعجب به چان نگاه کرد و گفت : من تازه با هیونجین حرف زدم .. چیزی در ارتباط با این نگفت .
به سمت صندلی رفت و روش نشست و به مینهو اشاره داد تا روی پاهاش بشینه .
مینهو هم که از خدا خواسته با عجله به سمتش دوید و روی رون راستش نشست .
دستش رو توی موهای مینهو فرو کرد و کمی بهشون حالت داد : خاله نمی خواد هیونجین متوجه این موضوع بشه .. یه جشن مربوط به دوست پسر هیونجین میشه ..
مینهو با تعجب گفت : مگه هیونجین با فلیکس رسمی اعلام کردن که دوست پسرن ؟
چان اخمی کرد و گفت : از کجا اسم دوست پسرش رو می دونی ؟
دستش رو روی سینه ی چان گذاشت و همانطور که به چشم هاش نگاه می کرد لب زد : خب فلیکس قرار بود دنسر بار ما بشه ولی امروز که با هیونجین صحبت کردم انگار که به هم علاقهه مند شدن و دارن قرار می ذارن .
چان متعجب لب زد : جدی ؟
سری تکون داد و گفت : فکر کنم از این عشق توی نگاه های اول بوده چون صدای هیونجین که با این لحن بگه یکی رو دوست داره تا حالا توی کل عمرم نشنیده بودم .
چان با شیطنت گفت : مگه چطوری گفته ؟
مینهو با لحن هیونجین لب زد : اره .. اه .. خیلی دوستش دارم .. اه .
چان خنده ی بلندی سر داد و گفت : مطمئنی هیونجین اینطوری گفته ؟
مینهو هیشی کرد و گفت : نه .. اون دراز اینطوری حرف نمیزنه .. اغراق کردم .
چان دوباره خنده ای کرد و دستاش رو دو طرف گونه ی مینهو گذاشت و بوسه ای از لباش دزدید ..
مینهو با خجالت سرش رو پایین انداخت و لب پایین رو گاز گرفت .
چان با لبخند دستی به سرش کشید و توی ذهنش لب زد : متاسفم مینهو ولی من هیچ وقت نمی تونم تو رو چیزی بیشتر از یک دوست یا سکس پارتنر ببینم .
...................................................................................................................................................بورا با لبخند و بدون در زدن وارد اتاق شد و هیونجین رو دید که با بالا تنه ی لخت و یک شلوار ورزشی رو به روی ایینه ایستاده و داره موهاش رو سشوار می کشه .
نگاهی سر سری به اتاق انداخت و با ندیدن فلیکس ، به سمت هیونجین دوید و گفت : هیونجین؟
با دیدن مامانش از توی ایینه ، سشوار رو خاموش کرد و گفت : بله مامان ؟
دوباره نگاهی به اطراف انداخت و گفت : فلیکس کو ؟
هیونجین با سر به در حمام اشاره کرد و گفت : حمام .
بورا با خوشحالی و اروم لب زد : سکس کردین ؟
هوفی کشید و گفت : مامان بسه این حرف هات واقعا داره هم من و هم فلیکس رو اذیت می کنه .. اخه این چه طرز برخورده ؟ حتی اگر سکس کرده باشیم به خودمون مربوطه برای چی همش توی کارم سرک می کشی ؟ یا چرا میای خاطرات بچگی منو برای فلیکس می گی ؟ بسه دیگه .. اههه .
و بلافاصله از بورا دور شد و از اتاق بیرون زد .
بورا با تعجب به پسرش که برای اولین بار اینطوری باهاش بد رفتاری کرده بود ، نگاه کرد و رفتنش رو نگریست .
بعد از چند ثانیه فلیکس از حمام خارج شد و اولین چیزی که دید بورا بود با کلی دستمال دور تا دورش .
با عجله به سمت رفت و گفت : خانم هوانگ مشکلی پیش اومده ؟
بورا نگاهی به فلیکس کرد و گفت : هیونجین هیچ وقت اینطوری سر من داد نمی کشید ولی الان همش داد زد .. می گفت با رفتارام دارم اذیتتون می کنم .. راست میگه ؟
فلیکس مکثی کرد و گفت : عام .. ببینید خانم هوانگ .. ما ناراحت نمی شیم فقط خیلی خجالت می کشیم واسه همین احساس معذب بودن بهمون دست میده .. اینکه شما همش درباره ی سکس حرف می زنید باعث میشه من و اون ناراحت بشیم .. چون من و هیونجین برای سکس و لذات روی تخت با هم نیستیم .. ما بخاطر عشقی که به هم داریم باهمیم وگرنه سکس که یه لذت نیم تا یک ساعته است .
با اتمام حرفش ، توی ذهنش گفت : خدایا منو ببخش که دارم به خانم هوانگ دروغ می گم ولی مجبورم .. تو بزارش پای مصلحتش ... خدااااا .. اتفاقا همش برعکسه خانم هوانگ منو هیونجین واقعا عاشق هم نیستیم و با اینکه تا حالا سکس کامل نداشتیم ولی حس می کنم بخاطر سکس به هم وابسته شدیم حداقل از طرف من که اینطوریه .
ولی دقیقا پشت در این اتاق هیونجینی بود که داشت توی دلش صحت حرف های فلیکس رو تحسین می کرد .
.
.
بعد از خوردن ناهار ، همانطور که داشتن چای و میوه می خوردن هیونبین لب زد : امروز یه جشن به مناسبت ورود فلیکس توی سالن starnes برگذار میشه .
با این حرف چای توی گلوی فلیکس هیونجین پرید .
هیونجین به سرعت خوب شد ولی فلیکس همچنان داشت خفه میشد و اگر ضربه ی محکم هیونجین به کمرش نبود ، درصد زنده موندنش کم بود .
هیونجین با اخم چای رو روی میز عسلی رو به روش گذاشت و گفت : چی ؟
هیونبین با جدیت لب زد : به .. مناسبت .. ورود .. فلیکس .. به .. خانوادمون ... قراره .. توی .. سالن .. starnes  .. جشن .. بگیریم .. تمام مهمان ها هم دعوت کردیم پس نمی تونید نیایید ..
و سپس خطا به فلیکس گفت : پدر و مادر تو هم هستن .
فلیکس با استرس از وضع نادرست پدر و مادرش و لباس هایی که بین صد نفر پولدار کاملا مشخص بود که حقیرانه اس ، گوشه ی انگشت هاش رو کند و گفت : لطفا این کار رو نکنید .
هیونبین و بورا با اخم به فلیکس نگاه کردن .
همانطور که سرش پایین بود اشکی ریخت .. با عجله از روی مبل بلند شد و گفت : متاسفم .
هیونجین اهی کشید و از روی مبل بلند شد تا به سمت فلیکس بره : کارتون اشتباه بود .. خانواده ی فلیکس سطح متوسطن بعد شما می خوایین بیاریدشون جایی که همه تز پولدار بودن میدن ؟
هیونبین اخمی کرد و گفت : هیونجین من و مادرت احمق نیستیم .. می دونیم وضع اجتماعی فلیکس چطوریه واسه همین به عنوان هدیه برای مادر و پدرش لباس و وسایل مورد نیاز رو فرستادیم .. تو هم امروز همراه با فلیکس میری ارایشگاه و به خودتون می رسید .. اگر نیای قسم میخو ....
هیونجین با داد لب زد : بسه دیگه چقدر می خوایین تهدیدم کنید ؟ با اومدن من و فلیکس به این جشن چی قراره به همه ثابت بشه ؟ چیییی ؟
هیونبین عصبی از روی مبل بلند شد و گفت : صدا تو برای من بلند نکن هیونجین ... هرکسی که میاد توی خانواده باید به این رسم احترام بزاره و قرارش رو رسمی کنه ..
هیونجین هم متقابلا با داد گفت : ولی شاید من و فلیکس نخواییم رسمی بشیم ..
بورا هینی کشید و از روی مبل بلند شد و گفت : چی ؟
از حرص سری تکون داد و گفت : فلیکس بالا تنهاست .. تمام دغدغه ی شما این مراسمه ؟ باشه ما توش شرکت می کنیم ولی بعد از این لطفا برگردید به امریکا .. کانادا .. مکزیک .. نمی دونم .. فقط برگردید به جایی که ازش اومدید .
و بلافاصله از پله ها بالا دوید .
با رسیدن به اتاق ، در رو باز کرد و وارد شد .
فلیکس گریون و با چشم های سرخ به سمت هیونجین رفت و گفت : حالا من چیکار کنم ها ؟ چرا فقط بهشون نمی گی که منو تو هیچ نسبتی با هم نداریم ؟ من نمی خوام مسخره ی خانواده های پولداری مثل شما ها بشم .
اخمی از ناراحتی کرد و به فلیکس نزدیک تر شد .
یک دستش رو دور کمر و دست دیگه اش رو روی گونه اش گذاشت و پیشونیش رو به پیشونی فلیکس چسبوند و لب زد : اروم باش ... هیچ کس قرار نیست تو و خانواده ات رو مسخره کنه .. مگه یادت رفته که قرار بود من با هر لمس بهت حقوق بدم ؟ من این حقوق رو بهت میدم و با هم میریم برای خانواده ات خرید می کنیم خوبه ؟
هینی کشید و گفت : راست میگی ؟
هیونجین با لبخند بوسه ای روی پیشونی فلیکس گذاشت و دوباره توی پوزیشن قبل قرار گرفت و لب زد : راست می گم .
فلیکس که الان کمی اروم تر شده بود گفت : بوس و بغل امروز رو هم حساب کن پس .
خنده ی ریزی کرد و دوباره ولی اینبار لبان فلیکس رو بوسید و گفت : اینم حساب می کنم .
*********************************************************************************************************های های اینم از پارت 8 .
ووت و نظر لطفا فراموش نشه .
واقعا متاسفم من این چند روز خیلی درگیر هستم و واقعا وقت ادیت کردن ندارم ..
ببخشید اگر غلط املایی داره ..
امیدوارم ازش لذت ببرید .. بازم شرمنده .
شرط برای آپ پارت بعد ۵۰۰







start agian [کامل شده]Where stories live. Discover now