▫️نگرانی های کیونگ▪️

12 6 18
                                    

قطره های ریز و درشت عرق از سر و روش به پایین می چکیدن و میشد گفت بعد از حدود دو ماه پر تنش بالاخره به زندگی روتین و روزمرش برگشته بود.

آخرین دور رو هم با نهایت سرعتی که از خودش سراغ داشت طی کرد و با خستگی شیرین ناشی از تمرینش، به روی سکوی کنار سالن خزید و اجازه داد خنکی سطح سنگ ها بدن پر حرارتش رو در آغوش بگیره.

چشماش رو روی هم گذاشت و سعی کرد یه چرت کوتاه بزنه که با صدای مربیش که از این کار منعش میکرد، پشیمون شد و سر جاش نشست.

نمی فهمید چرا بکهیون جواب تلفن ها و پیام هاش رو نمیده و از همه جا بلاکش کرده؛ اما مطمئن بود که این ماجرا قطعا با کیونگسویی که سعی میکرد ازش فاصله بگیره و در عین حال نمیتونست لبخندهای خوشحال و گشادش رو کنترل کنه، ارتباط تنگاتنگی داره!

سرکوب کردن احساساتش و سر و کله زدن با اون اوه سهون بچه ننه به اندازه کافی عصاره وجودش رو می‌کشید و اصلا قصد نداشت تحمل کردن کارای احمقانه رفیقاش رو هم به برنامه کاریش اضافه کنه!

شاید بشه گفت به همین علت هم بود که برای یه لحظه خون به مغزش نرسید و به محض نزدیک شدن کیونگسو بهش، یقه اش رو اسیر دست هاش کرد و اونو به دیوار کنارش کوبید!

چند ثانیه در سکوت به همدیگه زل زدن و بعد با حس اینکه رفیق چشم درشتش داره بد نگاش میکنه، کمی ازش فاصله گرفت.

البته نه اونقدری که برای کیونگسو راضی کننده باشه! و به همین دلیل هم مشتش رو به صورت لوهان هدیه داد!

در حالی که لپش رو ماساژ میداد و با تمام وجودش تلاش میکرد گریه نکنه، بالاخره زبون باز کرد و سوالی که از اول تمرین تا به اونموقع توی مغزش وول میخورد رو پرسید.

_ آیش... خبری از بک نداری؟

و همونطور که از رفیقش انتظار داشت، با وقاحت تمام شروع به توضیح دادن کرد و معود بخش های سالم مغز لوهان رو هم به سوختگی دعوت کرد.

_ به اون احمق گفته بودم که تا یک سال حق نداره سر و کله اش طرف هر نوع موجود مذکری به جز خودم و خودت پیدا بشه! بعد برداشته همون هفته اول بعد از آشنایی باهاش رفته تو رابطه؟ اونم کی؟ همکار اوه سهون؟! نکنه تو هم باهاش.....

به سرعت خودش رو از مخصمه بیرون کشید.

_ من؟؟؟ یاااا... نشنیده میگیرم!

و با خودش فکر کرد که اگه کیونگسو از پسر خاله بودن چانیول و سهون و مطلع بودن لوهان از رابطشون بویی ببره، فاتحه اش خونده اس!

_ هنوز جای کتکی که موقع کات کردن با آخرین دوست پسرش ازش خورد، روی دستش هست!  بعد میاد با افتخار میگه که جای نگرانی نیست چون هنوز باهاش نخوابیده؟ واوووو! بیون بکهیون توی حماقت واقعا نابغه اس!

▫️Bipolar▪️Место, где живут истории. Откройте их для себя