▫️ملاقات بی سر و ته▪️

24 7 17
                                    

برای تقریبا بیستمین بار بود که اون راهروی سنگ فرش شده رو می رفت و برمیگشت و همزمان سعی میکرد در برابر غرغرهای سهون طاقت بیاره و خودش رو نکشه!

کم کم خودشم داشت خسته میشد و اگه تا قبل از یه رفت و برگشت دیگه سر و کله اشون پیدا نمیشد، قرار رو کنسل میکرد و می رفت.

_ من تا قبل از این معطلی حالم خوب بود. اما الان قطعا اینطور نیست. مطمئنی قصدت روانی تر کردنم نیست؟!

سهون انگار قصد نداشت حتی به اندازه یه رفت و برگشت دیگه بهشون فرصت بده! پس سعی کرد حرص لوهان رو در بیاره و راضی از خزعبلاتی که سر هم کرده بود، نیشخندی زد.

_ بهتره دهنتو ببندی و با فکر به اینکه در حال حاضر قیافه من بیشتر به روانی ها میخوره، جون خودتو بخری!

لوهان گفت و به دهن از تعجب بازمونده سهون اهمیتی نداد. و شانس باهاشون یار بود که دکتر کیم سر رسید و ناخواسته مانع از یه جنگ خونین شد!

_ سلااااامممم پسرا! خیلی که منتظر نموندین؟!

_ اگه یه ساعت خیلی محسوب نشه، نه!

نه... انگاری سهون واقعا قصد نداشت حتی دو دقیقه آروم بگیره!

لوهان تنه ی محسوسی بهش زد و قبل از اینکه دعوای جدیدی شروع بشه، دکتر کیم مانع شد.

_ اوه! متاسفم... اما یه سری مسائلی پیش اومد که حتما باید حل میشد...!

و بعد به مردی که تا اون لحظه سعی داشت خودش رو پشتش قایم کنه، اشاره کرد.

_ معرفی میکنم : وو ییفان، دوست پسرم!

مرد قدبلند قدمی به جلو برداشت و با لبخند مصنوعی روی صورتش که البته سعی داشت طبیعی جلوه اش بده، دستش رو به سمت اون دو دراز کرد و برخلاف میلش زمزمه وار لب زد.

_ خوشبختم! میتونین کریس صدام کنین.

برای اولین بار در تاریخ نه چندان طولانی آشنایی سهون و لوهان، اون دو راجب اوضاع پیش اومده با هم هم‌نظر بودن و این رو خنده ای که سعی در قورت دادنش داشتن، ثابت میکرد.

کاملا همزمان و به طور ناخودآگاه دست کریس رو گرفتن و خودشون رو معرفی کردن.

_ خوشبختم، منم لوهان هستم!
_ سلام. اوه سهون هستم....

برای یه لحظه لمس اتفاقی دستاشون، سکوت سنگینی رو به محیط هدیه داد، اما لوهان به سرعت دستش رو پس کشید و سعی کرد همه چیز رو عادی جلوه بده. تو اون لحظه حتی دکتر کیم هم سکوت کرده بود و انگار نیاز به راهنمایی داشت!

_ چطوره تا میزهای مناسب رزرو نشده عجله کنیم؟

و بی تفاوت به نظر جمع به سمت کافه رستوران رو به روشون حرکت کرد.

از همین الان هم میتونست حس کنه که یه جای کار می لنگه!

خیلی زود سه مرد دیگه به این نتیجه رسیدن که اون پسری که به تازگی از دوره نوجوونیش عبور کرده بود، بهتر از بقیه تونسته کنترل شرایط رو بدست بگیره. پس به پیروی ازش پشت سرش به راه افتادن و تا وقتی که سر جاشون مستقر نشدن و لوهان به سلیقه خودش واسشون سفارش نداد و سکوت بینشون رو نشکست، هیچکدوم حرفی نزدن.

Bạn đã đọc hết các phần đã được đăng tải.

⏰ Cập nhật Lần cuối: Sep 09, 2022 ⏰

Thêm truyện này vào Thư viện của bạn để nhận thông báo chương mới!

▫️Bipolar▪️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ