▫️من دو قطبی ام!▪️

16 8 13
                                    

آخرین لیوان رو هم سر جاش گذاشت و روی کاناپه پشت پیشخوان ولو شد.

اون روز شنبه بود و طبق روالی که جونگده میگفت، سهون حداقل چند ساعت پیش باید سر و کله اش پیدا میشد. اما ساعت نزدیکای ۸ شب بود و حتی خبری از تماسی که نیومدنش رو اطلاع بده هم نبود.

دستی لای موهاش کشید و دکمه بالای جلیقه اش رو باز کرد. دیگه رسما داشت از خستگی بیهوش میشد!

اون روز رو با هزار بدبختی از مربیش مرخصی گرفته بود تا دوباره سهون رو ملاقات کنه و واقعیت اینکه گارسون نیست رو بهش بگه. اما نه تنها سهون نیومده بود، بلکه از صبح تا حالا مثل کارگرها کار کرده بود و حس میکرد جونگده داره ازش بیگاری میکشه!

کم کم داشت گرم شدن چشماشو حس میکرد که با داد جونگده، برای چند لحظه شنواییش رو از دست داد!

_ لوهااااااان!

_ چته روانیییییی؟؟؟

صدای قدم های محکم چند مرد قد بلند به لوهان فهموند که باید ساکت باشه و دیدن سهون بین اون چند تا مرد، دلیلش رو هم روشن کرد.

_ سهوناااا!

قبل از اینکه به طرف سهون قدم برداره، جونگده جلوشو گرفت و تنها تونست نگاه چپی که بادیگاردا حین رد شدن بهش انداختن رو به عنوان جواب دریافت کنه.

_ چته تو؟ چرا نذاشتی برم جلو؟؟؟

_ دیوونه شدی؟ حق نداری باهاش اینطور صحبت کنی!

جونگده در حالی که به پشت پیشخوان می رفت، گفت.

_ چرا اونوقت؟ مگه نگفتم تو شهربازی....

_ خفه شو لوهان!

اجازه نداد حرف لوهان کامل بشه.

_ اونجا شهربازی بود نه بار! این همه بادیگارد هم همراهش نبودن و با دو تا از دوستاش اومده بوده! در ضمن، فکر نمیکنم اونجا به عنوان رییس بزرگترین شرکت اسباب بازی کره باهات وقت گذرونده باشه! اونجا همون سهونایی که الان گفتی بوده! و اگه میخوای بازم اونطور باهاش وقت بگذرونی، نباید انقدر احمق باشی!

حق با جونگده بود. خیلی بیش از حد هم حق با جونگده بود!

سعی کرد قافیه رو به حرف حق جونگده نبازه. سرفه ای نمایشی کرد و دکمه جلیقه اش رو دوباره بست. احتمالا باید از سهون بابت این حرکت بچگانه اش، عذرخواهی میکرد.

سینی از قبل آماده شده روی پیشخوان رو برداشت و با قدم هایی که سعی داشت متشخص به نظر برسه و گند چند دقیقه پیشش رو ماست مالی کنه، از پله ها بالا رفت.

مثل دفعه پیش اول از سوالات بادیگارد ها عبور کرد و بعد به در اتاق سهون رسید. اما مثل دفعه پیش بعد از در زدن، منتظر اجازه ورود نموند و انگار که اتاق بک یا کیونگ باشه؛ خیلی راحت و خودمونی وارد شد و با صدای بلند سلام داد.

▫️Bipolar▪️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora