▫️روانپزشک کیم▪️

15 6 9
                                    

_ قصد نداری پیاده شی؟

در حین ماساژ دادن پاش که نیم ساعتی میشد روش وایستاده بود پرسید و با نگاه چپ چپش، منتظر جواب موند.

_ فقط ۵ دقیقه دیگه...

_ یاااا... اگه فکر کردی اینطوری میتونی یه روزه منصرفم کنی، باید بگم کور خوندی!

و درجه غضبناک بودن نگاهش رو افزایش داد.

۵ روز از قولی که به هم داده بودن گذشته بود و بالاخره موفق شده بود سهون رو تا جلوی در مطب روانپزشکی که کلی راجبش تحقیق کرده بود، بکشونه.. البته فقط تا جلوی در!

چانیول طاقت فرسا بودن ارتباط گرفتن با سهون رو بهش گوشزد کرده بود، ولی تجربه کردنش واقعا یه چیز دیگه بود!

"فلش بک به ۲ روز پیش"

_ قضیه اش خیلی مفصله‌. من و کای هم تا چند سال پیش اطلاعات زیادی از وضعیت سهون نداشتیم و فکر میکردیم همون دروغی که توی بچگی هامون راجب سهون و مریضی بدی که داره بهمون گفتن، واقعیه!
اما وقتی به سن قانونی رسیدیم و بحث ارث و وراثت شرکت شد، مجبور شدن واقعیت رو بهمون بگن!
البته مطمئنم افسوس میخورن که چرا زودتر بهمون نگفته بودن و سهون رو از وجود بهترین دوست ها و پسر خاله های جهان، محروم کرده بودن!

_ اگه نوشابه ی دیگه ای نمونده که واسه خودت باز نکرده باشی، برو سر اصل مطلب!

لوهان سری از روی افسوس تکون داد و چانیول به یکباره جدی شد!

_ سهون از بدو تولدش دو قطبی بوده... چیزی که پدر و مادرش به لطف هوش بالا و البته پول فراوونشون، حول و حوش سه سالگیش فهمیدن!
تا همین چند سال پیش که گفتم، فقط پدر و مادرش، دکتر روانپزشکش و تائو که یکی از دوستای مشترکمونه اینو میدونستن! البته تائو هم ماجرای خاص خودش رو داره که بعدا واست تعریف میکنم.
بعدشم که من و کای فهمیدیم و حالا هم تو و بکهیون! باورت میشه پدر و مادرای ما هم هنوز بی خبرن؟!

سکوت کنجکاوانه لوهان بهش فهموند که ادامه بده.

_ میدونم بخاطرش رفتی کلی مقاله خوندی و یه چیزایی رو راجب آدمای دو قطبی فهمیدی... ولی در اصل باید بگم اطلاعاتت هنوز یک هزارم اطلاعات ناچیز ما هم نیست!

ابروهای به یکباره گره خورده ی لوهان، اشتیاقش رو برای تعریف کردن بقیه ماجرا بیشتر کردن و ذوق زده ادامه داد.

_ بگذریم! حالا بریم سر وقت درمانی که سهون تا حالا داشته...
راستش وجهه شیدایی و شاد سهون، به افسردگیش قالبه و این واقعا پوئن مثبتیه!
و البته به همون اندازه، غیر عادی تر!

جرعه ای از لیوان آب کنار دستش نوشید و اینبار با خنده ادامه داد.

_ بخاطر همینه که همش سر و کله اش توی شهربازی و اتاق فرار و سینما و اینجور جاها پیدا میشه و برداشته کله اش رو نارنجی کرده!
واقعا خیلی دیوونه اس! نه؟

▫️Bipolar▪️Onde histórias criam vida. Descubra agora