▫️تائو▪️

14 7 1
                                    

چند دقيقه ای میشد که کنترل تلویزیون رو برداشته بود و کانالا رو جا به جا میکرد. احتمالا فکر میکرد اینطوری میتونه حماقت دیشبش رو فراموش کنه!

اینکه انقدر با اون پسر گارسون گرم گرفته بود، اصلا دست خودش نبود. شاید اون پسر نباید انقدر وجهه کول خودش رو نشون میداد!

سهون عاشق هیجان و خنده بود و دیشب تا انتهای ماکسیموم ظرفیتش، هر دوی اون ها رو چشیده بود. پس طبیعی بود که خطوط قرمزش رو فراموش کنه و فقط به دنبال خوشگذرونی اش باشه!

صدای زنگ موبایلش تمرکزش رو به هم ریخت و مجبور شد به جای فکر کردن به شب گذشته، اون رو جواب بده.

_ سلام اوهِ احمق!

صدای لبریز از خنده چان بود.

_ به چی میخندی یول؟

_ به اینکه از بادیگارت شنیدم اون پسر دیشبیه، گارسون جدیدته!

هووووف...
پس چانیول فهمیده بود. حالا دیگه میتونست مطمئن باشه که چیزی برای پنهان کردن وجود نداره و قراره تا مدت زمان زیادی توسط اون دو تا پسر خاله عوضیش، مسخره بشه!

_ اوکی، راحت باش‌. خودمم هنوز باورم نشده!

_ اشکالی نداره، نیازی نیست کاری کنی... فقط باید دو هفته صبر کنی و بعد دیگه بقیه اش، مشکل اونه!

حق با چان بود. سهون قرار نبود مسائل شخصیش رو به همه جهان توضیح بده؛
این مشکل اون پسر گارسون بود که باید با چیزایی که می دید، کنار می اومد!

_ هوممم... احتمالا همینکارو بکنم.
راستی! من امروز نمیام شرکت.

بدون اینکه اجازه اعتراضی به پسر پشت خط بده قطع کرد و دوباره به مانیتور رو به روش خیره شد. سهامدار اصلی شرکت بودن، این مزایا رو هم داشت!

با صدای موبایلش دوباره مسیر نگاهش رو تغییر داد. خود چانیول بود که تکست داده بود.

_ همینطوریشم نمیتونی درست بخوابی و دیشب، پپرونی هم خوردی؟ کککککککک

اون پسر واقعا مریض بود!

نوتیف تکست بعدی رو اعصابش رفت و نفهمید چی شد که چند لحظه بعد موبایلش رو خرد و خاکشیر شده کنار دیوار پیدا کرد!

چشم هاش رو محکم بهم فشار داد و چند تا نفس عمیق کشید. آخرین باری که تو روزای معمولیش کنترل اعصابش رو از دست داده بود رو، به یاد نمی آورد.

حدس میزد بخاطر اون سه تا پسر نیم وجبی دیشب باشه. ورود افراد غریبه به زندگی سهون تقریبا ممنوع بود و دیشب به جای یکی، به سه نفر این اجازه رو داده بود! محاسبه میزان ریسکی که انجام داده بود، حتی واسه خودشم سخت و غیر قابل باور بود!

هوفی کشید و تلویزیون رو خاموش کرد. اون سیستم اصلا توانایی تخلیه انرژی اش رو نداشت...

به سمت تلفن خونه اش رفت و از دفترچه تلفن، دنبال شماره تائو رو گشت. قطعا بوکس، انتخاب بهتری بود.!

▫️Bipolar▪️Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin