اولین بار است که میخواهم قدم بردارم
مانند روز های بچگی ام
از هر قدم میترسم
از هر شکست وحشت دارم و همزمان نسبت به هر باخت بی حسم
بعد تو آیا میتوانم دوباره شاد باشم؟
میتوانم با خنده از رویاهایم بگویم؟
من همیشه پر از برنامه های طولانی مدت بوده ام
آرزو های بزرگاما حالا از هر آرزویی خالی ام
جز یک قدم مقابلم چیزی را نمیبینم
دارم تلاش میکنم به مقابل نگاه کنم
بدون ترس دو قدم به جلو بردارم اما پاهایم میلرزد
عشق زیبای من
من میترسم
نمیدانم میتوانم بدون تو باز هم خواب های زیبا ببینم یا نه
باز هم با لبخند بیدار میشوم؟
همه چیز را از دست داده ام و فقط به تک درختی که در باد میرقصد نگاه میکنمفکر نکنم دیگر بتوانم مثل قبل کسی را دوست داشته باشم
دیگر نمیتوانم با قلبی پاک کادو بخرم
دیگر عشقی نخواهد بود و من اینگونه راحت تر زندگی میکنم
ای کاش برمیگشتم به سال پیش
به جایی که هنوز عشق واقعی را نمیشناختم
من هنوز هم زخمی ام
هنوز تکتک سلول های بدنم درد میکند و حتی نمیدانم چرا دارم این حرف ها را مینویسم
شاید بعداً از گفتنش پشیمان شوممیخواهم بخوابم اما خواب خسته ترم میکند پس فقط انجام میدهم
همه کار
همه چیز
تا سرگرم باشم و به تو فکر نکنمدر به در پنجره های قفسم ، دور تا دور زنجیر بسته شده به تنم
آهسته آهسته قدم در پی قدم ، میگریم و میخندم و جان میدهم
![](https://img.wattpad.com/cover/321417676-288-k572372.jpg)
YOU ARE READING
my land
Randomجاییه که دلم میخواد حرف بزنیم شماها سوال بپرسید من دل نوشته بذارم شاید هم و بیشتر بشناسیم ، نمیدونم فقط حس کردم همچین جایی باید باشه