~¤ Chapter three ¤~

78 26 38
                                    

هی کیوتا


امیدوارم عالی باشین
راستش بین آپ کردن این فف خیلی دودل شدم درواقع شاید دیگه آپ نکنم چون با گذشت دو هفته نه ویو ها چنگی به دل میزنه نه ووت ها


از پارت جدید لذت ببرین

♧♧♧

یک هفته از مرگ الی گذشته بود دارسی کمتر بهونه می گرفت

اما حال لویی هیچ تغییری نکرده بود اون گوشه گیر شده بود و عذاب وجدان روز و شبش رو تبدیل به جهنم کرده بود

وقتی به دستاش نگاه می کرد خون الی رو میدید که داره میچکه

اون هیچوقت خودش رو نمی بخشید اگه لویی خدای سرسبزی رو خشمگین نمی کرد الان چشمای جنگلی عشقش تو دریای غمگین خودش غرق می شد

اما امان از نفس و طمع که باعث سیاهی روزگارش شده بود

نوا صبح زود زین و فرستاده بود سراغش تا به دیدنش بره اما لویی فعلا قصد تکون خوردن از جاش رو نداشت

توی این یه هفته لویی یه جای بکر با یه منظره زیبا پیدا کرده بود و اونجا رو تبدیل به کلبه حزن و سوگواری کرده بود عکس کاور 》

اما نوا هرگز لویی رو به حال خودش ول نمی کرد بلخره لویی رو باید از این عذاب رها می‌کرد حتی اگه مجبور بود عذاب دیگه ای بهش بده

سخت بود اما غیر ممکن نه .

_لویی فکر کنم زین و فرستادم که بهت بگه باهات کار دارم ، تاکی میخوای ازم نافرمانی کنی

ندیدی نتیجه نا فرمانی چیه باید به خودت بیای دارسی مادرش رو از دست داده نیاز داره پدرش کنارش باشه

+آه نوا عزیز ، نوا بزرگ و خردمند تو که از همه چیز آگاهی چرا نجاتش ندادی؟

چرا زندگیم و به جهنم تبدیل کردی ؟

_ لویی قبلا بار ها بار ها بهت گفتم جهنم جایی که انسان های خطا کار میرن

تو خطا کردی آیین و شکستی و حالا داری تاوانش و پس میدی

از من دلگیر نباش من هیچ چیز جز صلاح گوما نمیخوام درمورد الی کاری ازم ساخته نبود

اما درمورد حال الان تو کار های زیادی از دستم بر میاد نمیزارم خودت رو غرق در دریای غم توی چشمات کنی

+ نوا دردم و تسکین بده این برای من زیاده

_ همه چیز درست میشه تو فقط دارسی رو تنها به حال خودش ول نکن

لویی حرف نوا رو با سر تایید کرد اشک از جاش بلند شد

نوا دستای سرد مردی که عشقش رو از دست داده بود رو توی دستاش گرفت از خدای سرسبزی براش طلب بخشش کرد

goma (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now