~¤ Chapter Five ¤~ 🔞

123 25 53
                                    


هی گایز

امیدوارم حال دلتون خوب باشه

بچه ها ووت ها خیلی کمه اونایی که ووت ندادن به پارت های گذشته ممنون میشم برگردن و ووت بدن

باور کنین انگشت کردن یه ستاره اونقدر سخت نیس

♧♧♧


نوا با لبخند به سمت لویی خشک شده رفت و یه حلقه چوبی دستش کرد و بعد سمت اون دختر رفت و حلقه اون رو هم دستش کرد

لویی سرش رو پایین انداخت و نگاهش به حلقه افتاد و نوشته روی حلقه رو خوند

هری

متعجب سرش رو بالا آورد و به شخص رو به رو که حالا ماسک رو از صورتش برداشته بود نگاه کرد

اون یه پسر بود که بلندی مو و زیبایی و ظرافتش باعث شده بود لویی فکر کنه که اون یه دختره

اما این تمام مسئله نبود انگار که خدایان به بازی کردن با لویی علاقه مند شده بودن و با تمام کائناتشون لویی رو به سخره گرفته بودن

اونها پسری با چشمان هم رنگ برگ بهاری و موهایی به رنگ بلوط های تازه روی درخت و چالی روی گونه به ژرفای سیاه چاله رو براش انتخواب کرده بودن

لبخند روی لب های پسر بنظرش شیرین تر از تمام عسل های گوما اومد

اما فقط لحظه کوتاهی به خودش اومد و متوجه شد چند دقیقه است به اون پسر خیره شده

اون پسر یا همسرش هری ؟

مشخصاً همون پسر چون لویی قرار نبود با زیبایی صورت کسی تمام زندگیش رو فراموش کنه و اون رو جایگزین یه پسر هیجده ساله بکنه

لویی از جاش بلند شد و خواست از اونجا دور بشه اما دستی که دور بازوش پیچیده شد باعث شد سرجاش سیخ به ایسته

برگشت و اولین چیزی که دید یه لبخند گشاد و البته دو ردیف از دندون های صدفی بود

+اسمت لوئه نه ؟!

من هریم ، تو ام شوهرمی ، میدونی خیلی خوشحال شدم دودامون رفت تو هم میترسیدم یه وقت بمونم رو دست مامانم

لویی از پر حرفی پسر و البته لحن بامزه اش خندش گرفت

انگار اون پسر اونقدر که تصور می کرد هم آروم و مظلوم نبود

آخه کیه که تو اولین برخورد بگه خوشحالم دودامون رفت توهم

آخه اصن دودامون رفت توهم یعنی چی این جمله خیلی انحرافی بود

لویی سعی کرد زد حال نزنه بهش آخه او بچه هیچ گناهی نداشت پس یه لبخند ملیح تحویل پسر داد و دستش که همچنان روی بازوش بود رو نوازش کرد

goma (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now