<باید برگردم>

18 2 0
                                    


جنی بعد از به اتمام رسوندن ماموریتی ک داشت اون عمارت رو ترک کرد و با خودش می گفت تو تونستی دختررر هم ب خواسته خودت رسیدی هم به چیزی که پدرت خواسته بود
*فلش بک*

پدررر خواهش میکنم ایندفعه ببخشید منووو تروخدااا قول میددم دیگ خودسر جایی نررم پدرر تروخداا

دختره گستاخ باید از همون اول میفرستادمت پیش اون مادر افریطه ت آمریکا تا بفهمی نمیتونی اینجا هرغلطی دلت خواست بکنی حداقل یکم مفید باش

جنی
که پدرش براش حکم هیولا رو داشت با تموم وجودش جلوش میلرزید و اصلا دختر افاده ای و قلدری ک بیرون بود وقتی جلوی پدرش،رییس جو قرار میگرفت لال مونی میگرفت و به لکنت میوفتاد

پدررر هرکاری بگین انجام میدم اصن تا شما دستور ندین هیچکاری نمیکنم هیچ جایی نمیرم فقط تروخدا بزار همینجا زندگی کنمممم

اه اه بسه بسه دختره عر عروو نمیخام اگ قراره به ناله کردن و التماس ادامه بدی کار رو برام سخت تر میکنی.

اشکاشو پاک کرد و سعی کرد بغضشو قورت بده و صاف و محکم جلوی پدرش ایستاد و لب زد:
پدر جان جنی اینجاست تا شمارو به خواستتون برسونه فقط کافیه برام لب تر کنید

ها ها ها ها حالا این شد دختر جو دان ته با اعتماد ب نفس و محکم،خوبه حالا میتونم یکم روت حساب کنم
قضیه اینه ک اون مافیاهای خاندان کیم خیلی چموش و نافرمانن قلق رام کردنشون دستم نیست
ازت میخوام ی جوری ب کیم سوکجین یا اون برادر احمقش کیم تهیونگ نزدیک بشی حالاهرجوری باشی،معشوقه،هرزه و یا دوست برام مهم نیست فقط باید بتونی اعتمادشونو جلب کنی جوری ک از خودت بدوننت اونجوری میتونم ب خواسته ام برسم و مهر اون عوضی رو برای سهامم بگیررم
ها ها هااا
جنی از خنده های پدرش متنفر بود اما تظاهر کردن رو خوب بلد بود الکی با پدرش همراهی میکرد

از الان مهر خاندان کیم رو تو دستت بدون رییس جو دان ته (با چشمای کاسه خون و لبخند الکی به لب)
من جو جنی دختر خودتم و از پس هر کاری برمیام

*پایان فلش بک*

+با من بیاا

~هیی کجااا میریم
دست جیمین تو دستای گرم جونگوک فشرده شده بود و باهاش از پله های پشت عمارت پایین میرفت

جونگوک عاشق دریا بود اما تا الان فقط از توی گوشی اونم ب اصرار یون هی تونسته بود قشنگی دریا رو ببینه و هروقت که صدای موج دریا ب گوشش میخورد یاد یون هی میوفتاد و باید اون صدا رو کشف میکرد تا بهش میرسید ب همین خاطر قبلا کل عمارت خاندان کیم رو آنالیز کرده بود و میدونست هر قسمتش ب چی و کجا ختم میشه

+اونو ببین(دریا)
هیچوقت چنین چیزی ندیده بودم
لبخندی ب لبای کوک اومده بود ک واقعی ترین بود توی اون لحظه
کتشو در اورد و ..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 10, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

INTERVAL(kookmin)Where stories live. Discover now