Sᴛᴀʏ Wɪᴛʜ Mᴇ 30_1

856 156 42
                                    

با تکون ارومی بدنشو چرخوند و سرشو روی سطح خنک تشک قرار داد.
پلکاش بعد چند ثانیه باز شدن و لوهان برای واضح دیدن ددیش چرخید و با گرفتن عینکش از روی پاتختی به سهون خیره شد.
سهون تقریبا پشت بهش با بالا تنه ی برهنه مثل لوهان به شکم خوابیده بود و بازوهاش تو حالتی که بدنش قرار داشت حتی حجیم تر از حالت عادی به نظر میومدن.

یکم تکون خورد و بعد دوباره دراز کشید اما این بار بدن سهونو برای دراز کشیدن انتخاب کرده بود!

شکمش و به کمر ددیش فشار داد و بینیشو روی پشت گردنش کشید و کم مونده بود از ارامش و گرمای بدن سهون خرخر کنه!

ساعت هنوز ۶ هم نشده بود و طلوع افتاب تو تاریکی اسمون باعث میشد هوا دلگیر تر به نظر بیاد.

از جاش بلند شد و نوک پا سمت در رفت و بعد از بیرون اومدن راه اشپزخونه رو پیش گرفت.
تصمیم داشت تا قبل بیدار شدن ددیش قهوه و کمی هم نون تست کنه .
تو فاصله درست شدن کاپ قهوه و برشته شدن تستش یکم بدنشو کش داد و گرم کرد.
عینکشو از روی میز برداشت و با اطمینان روی صورت تازه خشک شدش قرار داد!

بعد ریختن قهوه اش توی فنجون و گرفتن یکم نون تست با مربایی که روش ریخته بود اونا رو توی ظرفی قرار داد و روی میز توی راهرو قرار داد.
راهرویی که تقریبا بین اشپزخونه و پذیرایی بود و با دیوارای تموم شیشه ایی به همراه چندتا میز و صندلی چیده شده بودن.
این قسمتی بود که هر ازگاهی برای درس خوندن انتخابش میکرد و به شدت بهش ارامش میداد!

برای گرفتن چندتا از جزوه ها و کتاب هاش برگشت و بعد دهن دره ایی که کرد روی صندلی نشست.
فنچون قهوه اش بهش دهن کجی میکرد تا بخورتش و لوهان قصد نزاشت بزاره و بعد سرد شدن مزه اش کنه!

کتابشو باز کرد و همزمان با یکی از دستاش فنجونو گرفت و سرشو به لب هاش چسبوند.

***

سعی کرد لب های باز مونده از تعجبشو جمع کنه و هندل کنه حرف های ددیش به چه معناس.
چرا سهون تو این دو روز همش سوپرایزش میکرد ؟

همون طور که انتظار داشت بیشتر از تایمی که باید حواسش پرت درس هاش شده بود و سهون تو تایم ناهار صداش زده بود و لوهان متوجه شد ددیش امروز هم به شرکت نمیره.
و جوابی که سهون درمقابل سوالش داد باعث شد غرق بهت و تعجب بشه.
جوری که سهون درباره ی رفتن به امریکا و شعبه ی دیگه ی برندش تو اون کشور و زندگی کردن تو شهر مورد علاقه ی لوهان یعنی نیویورک حرف میزد پسر کوچیک ترو بهت زده میکرد.
اونجا قرار بود همه چی حتی بهتر هم باشه براش.
استاد های بهتر,بازدهی بهتر و حتی اینده ی شغلی بهتری.
خوشحال بود که تموم این مدت برای درس هاش تلاش کرده و شانس اینکه توسط یه دانشگاه امریکایی بورسیه بشه بالاس!
اون نیاز به بورسیه نداشت اما اگه میشد حتی یه پوئن مثبت براشون بود.
میدونستن که به هرحال پدربزرگ و مادربزرگ قراره مخالفت کنن و اگه موفق میشد میتونست به سهون برای راضی کردن اونا کمک کنه!

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : May 30 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

Stay With MeOù les histoires vivent. Découvrez maintenant