برف پاک کن با سرعت زیادی جلوی چشم هاش این طرف و اون طرف میشد و دونه های برف و از جلوی چشمش کنار میزد...
هوا به حدی سرد بود که حتی سهون هم توی ماشین مدل بالاش احساس سرما میکرد.
با دیدن ادمای کمی که بیرون از ماشین به این طرف و اون طرف میرفتن و بعضیاشون به خاطر یخ زدن زمین با سر زمین میخوردن احساس لرز میکرد...
هیچکس حتی فکرش و نمیکرد زمستون به این زودی بیاد و بعد جوری سرد بشه که همه چی یخ بزنه...
با باز شدن ترافیک جلوش پاش و روی پدال گاز فشار داد و همون طور که حواسش بود توی سرعت امنی رانندگی کنه فرمون و به سمت خیابونی که به دیلی کر لوهان میرسید چرخوند.
کمتر از 30 دقیقه بعد تونست به جایی که میخواست برسه...
با اینکه ماشینش درمقابل سرما مقاوم بود اما به هرحال همچین سرمایی که حتی شیشه ها رو منجمد میکرد بهش استرس میداد که نکنه یه وقت خاموش بشه و روشن نشه!!!
ماشین و روشن رها کرد و سمت صندلی های عقب چرخید تا پتو هایی که گرفته بود و بگیره...!
پتو ها رو توی دستش کشید و بعد از بالا کشیدن شال گردنش در و باز کرد و از ماشین بیرون زد...هوای سرد به پاهای بلند و پیچیده شده اش توی شلوار حس دردناکی رو میداد و دونه های برفی که روی صورتش مینشستن پوستش و میسوزوندن..
درحالی که حواسش بود سر نخوره سمت دیلی کر دوید و علاوه بر برف بارون هم چند دقیقه ی پیش شروع به باریدن کرده بود..وارد حیاط ساختمونی که بیبیش توش بود شد و با قدم های بلندش خودش و به در سالن رسوند..
با دستش به در ضربه زد و همون طور که روی پاهاش جا به جا میشد منتظر باز شدن در موند...
تقریبا یک دقیقه پشت در منتظر موند تا در باز بشه و بعد به سرعت جلو رفت...
سمت کلاس لوهان قدم برداشت و صدای تق تق ناشی از برخورد کفه ی بوتش به زمین توی گوشش میپیچید..
سالن سرد و برعکس روزای قبل به شدت خلوت بود و جزء چندتا از مادر پدرا کسی توش نبود!به شدت نگران بود و مشخص بود سیستم گرمایشی ساختمون برای گرم کردن اینجا به مشکل خورده...
پشت در کلاس پسرش ایستاد و پرده های کشیده شده بهش اجازه نمیدادن تا توی کلاس و دید بزنه!!!
چند تقه...
البته تقه که نمیشه گفت چون تقریبا مشتش و به در کوبیده بود و منتظر مونده بود...
قسمت بالایی گونه اش که در معرض سرما بود میسوخت و احساس میکرد دارن توی چشم هاش سوزن فرو میکنن...!!!
سرمای بی سابقه ی هوا بهش این اخطار و میداد تا فکر کنه موادغذایی توی خونه داره یا نه چون حتی کولاک یا دفن شدن ساختمونش زیر برف بعیید به نظر نمیومد...به محض باز شدن در خودش و توی کلاس پرت کرد و باد گرمی که توی صورتش خورد لبخندی رو روی لب های مخفی شده اش پشت شال شکل داد...
پتوی توی دستش و تکوند تا برف ها بریزن و سرش و بالا اورد تا دنبال لوهان بگرده اما یه موجود کوچولو یهو از جلوی چشماش رد شد و با چسبیدن به پاهاش فهمید بیبیش زود تر متوجه اش شده...
پتو ها رو با یه دست گرفت و دستش و پایین اورد تا موهای پسرش و لمس کنه...
![](https://img.wattpad.com/cover/205841071-288-k433158.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Stay With Me
Romance🍭فیکشن : با من بمون 🍭 کاپل : هونهان 🍭 ژانر : ددی کینک ، اسمات ، رمنس ، فلاف +18 🔆 خلاصه : سهون یه ددی مهربون اما سرده که بعد از یه سری مسائل تلخ و شیرین تصمیم میگیره لوهان و به سر پرستی قبول کنه و بعد از زندگی کردن باهاش متوجه ی این میشه اون پسر...