Sᴛᴀʏ Wɪᴛʜ Mᴇ 7

3.4K 510 94
                                    

به علت کمبود : | کمبود چیه نبود پوستر مجبورم این عکسا رو بزارم برای پارتا^-^
امیدوارم قابل تصور باشن براتون 🍭
اگه دوست داشتید برام‌ پوستر بزنید🥺
هونهان شیپرا باید پشت هم باشن💜💚💙💛❤

〰️🍭〰️🍭〰️🍭〰️🍭〰️🍭〰️🍭〰️🍭〰️

دستش و با خوش رویی سمت مرد بور و چشم روشن جلوش دراز کرد و سمت میز گوشه ی اتاق قدم برداشتن..
متوجه ی نگاه دیوید روی لوهانی که ساکت روی کاناپه ی توی اتاق نشسته بود شد اما بدون توجه بهش با یه لبخند خشک پشت صندلیش نشست...
برگه ی شرایط قرارداد بینشون رد و بدل شد و هردو همزمان با اینکه اون و مطالعه میکردن درباره ی موضوعات مربوط به شرکت حرف میزدن.
این طور که مشخص بود سهون هیچ تردیدی رو برای بستن قرارداد بین شرکتشون نمیدید و دیوید هم مخالف به نظر نمیومد...
از نگاه کنجکاو اما تیزش روی برگه های قرارداد و حرف هاش مشخص بود بهشون اعتماد کرده و فقط میخواستن مطمئن بشن بعد از بستن قرارداد هیچ مشکلی برای شرکتشون پیش نمیاد..

_ موضوعی که یکم ذهنم و درگیر کرده اینه که برعکس باقی شرکت ها شما سفارش طلای سفید ندادید..
طلای زرد میتونه پیشنهاد خوبی باشه اما مطمئنین مشکلی براتون به وجود نمیاره؟

_ مشکل ؟

دیوید درحالی که یکم گیج شده بود گفت و به سهون خیره شد..

_ بله مشکل ، ست کردن طلای سفید و طرح روش با لباس راحت تره ..
وقتی من برگه ی قرارداد و خوندم تعجب کردم که سفارش هاتون تاکید شدید روی طلای زرد داده..
پیشنهاد من اینه با نصف کردن سفارشا بین طلای سفید و زرد یکم این ریسک و پایین تر بیارین...

دیوید که تموم مدت با دقت به حرف های سهون گوش داده بود سری تکون داد و بعد با گفتن اینکه باید زنگ بزنه نگاه سهون و از خودش دور کرد...
نگاه سهون اما به محض مشغول شدن دیوید روی برگه ی قرارداد چرخید و کمتر از 30 ثانیه اون و به طور کامل مطالعه کرد..
زمان زیادی برای تحویل دادن سفارششون که بیش از نیمیشون برای طرحی بود که با تازگی منتشر شده بود داشتن و سهون امیدوار بود بتونه مقدار نیم ست هایی که قراره تحویل بده به نصف برسه...
اون طور که میدونست تقریبا نیمی از نیم ست های سفارشی با طلای سفید و داشتن اما زرد؟!
این رنگ معمولا برای مردم کره جذابیت نداشت و بیشتر بار های صادراتیشون هم برای باقی شرکا اکثرا طلای سفید بود..
صدای دیوید توی پس زمینه ی فکر کردنش میپیچید و بعد با شنیدن یه صدای غیر عادی خیلی یهویی سرش و بالا برد..
دیوید که توی تموم مدت زمان تماسش درباره ی پیشنهاد سهون حرف میزد و اون پسر جذاب کره ایی رو هم دید میزد با بالا اومدن سر سهون خیلی سریع نگاهش و به جای دیگه ایی داد اما خب با زوم شدن نگاهش روی پسر بچه ایی که بی حال دستش و روی دهنش گرفته بود و روی کاناپه نشسته بود چشماش گرد شد..
سهون هم متوجه ی عجیب بودن حال لو شده بود‌..
رنگ صورت بیبیش پریده بود و دستی که روی دهنش قرار داشت...
دستش چرا روی دهنش قرار گرفته بود؟
با شنیدن صدای ضعیف اوق زدن از سمت لوهان با چشمای گرد از جاش بلند شد و اون قدر سریع اون کار و انجام داد که صندلیش تقریبا یک متر به سمت عقب سر خورد...
با قدم های محکم خودش و به لوهان رسوند و جلوی پاش زانو زد..
قافل از نگاه خیره ی مردی که باهاش جلسه داشت دستش و روی گونه ی پسرش گذاشت و با چشمایی که توش نگرانی موج میزد به لوهان خیره شد...

Stay With MeOnde histórias criam vida. Descubra agora