Part³🎄

102 13 2
                                    


جیمین طبق معمول بعد از فکر کردن درباره ترانه ش روی کاناپه خوابش برده بود...
که صدای تق تق در اومد
با شنیدنش پتو رو بیشتر رو خودش کشید
ولی صدای در زدن بیشتر تو گوشش پیچید،هوفی کشید و سعی کرد از زیز پتوی نرمش بیاد بیرون
تق تق ادامه داشت
-داااارم میااام
با گیجی درو باز کرد:بله شما‌؟
+چرا درو اینقدر دیر وا کردی؟
نور آفتاب روی صورت جیمین و گیجی ک از تازه بیدار شدنش داشت نمیذاشت بفهمه ک تهیونگ جلوشه چشماشو بهم مالوند تا واضح تر ببینه سر تا پای تهیونگو دید ک با دوتا ساک و ی چمدون بزرگ جلوی در خونش وایساده
-این چیه؟
+یعنی چی چیه؟سردده بریم تو
تهیونگ جیمینو کنار زد و با چمدونش وارد خونه شد
-چ خبره؟حتی یه زنگم نزدی
+خودت جواب ندادی
جیمین دوباره ب چمدون اشاره کرد:این چیه؟
+لباسام
-میخوای جایی بری؟
تهیونگ همینطور ک پالتوشو در میاورد آره ای گفت
-کجا؟
+اینجا :)
-اینجا؟
+خودت بهم گفتی بیام
-من؟
تهیونگ رو کاناپه ولو شد و پتو رو دورش گرفت و به سمت جیمین برگشت گفت:ازم خواستی دستیارت بشم...خودشو بیشتر تو پتو جمع کرد..عاااح اون بیرون هوا خیلی سرد بوود
جیمین هنوز گنگ بود:خودت گفتی خونم کثیفه و نمیای اشاره به اشغال های روی میزش و خوراکی های نصف نیمه کرد
تهیونگ دور و برو ی نگاهی کرد...خیلی بهتر شده،خوبه
-هااا...
+دوست دختر اوون وو اومده خونه ش...بیرونم کردن و جایی برای رفتن ندارم
جیمین هنوز هم باورش نمیشد ک تهیونگ اومده خونش
+گفتی این آهنگ یه فرصته برات،درسته؟
من کمکت میکنم
با لبخند پرغرور:لازمم داری دیگه
جیمین ک زل زده بود توی تخم چشمای دوست کم حرفش با لحن جدی بهش گفت:خوش اومدی،دستیار گلم .. شروع کرد به دست زدن
تهیونگ هم همراهیش کرد و دست میزد
+بیا اول این خونه کثیفتو مرتب کنیم
-قبوووله
تنها کاری ک جیمین میکرد پرت کردن زباله های روی میز توی سطل بود
تهیونگ کاغذهای اضافه روی میز رو جمع میکرد
+اینارو لازم نداری دیگه؟
-وایساا،اوت قهوه ای رو بده بهم
+بقیه شو دور میندازم
آهی کشیدد...اصلا سر وقت غذا میخوری؟
قبل برداشتن هله هوله های روی میز جیمین اونارو از دست تهیونگ چنگ میزد و زیر پتوش تو دستای کوچولوش قاییم میکرد
+سطل آشغااال اینجاااست
تهیونگ ظرف میشست و جیمین نارنگی دهنش میذاشتت..
-بخوور
+این یکی واقعا شیرینه
-یکی دیگه بخور
با اینکه خودش از نارنگی زده شده بود ولی انقد جلوی تهیونگ ازش تعریف میکرد ک بیشتر دلش بخواد
-خوشمزه نیست؟
جیمین زودتر از تهیونگ تو اتاقش رفت تا پتوش که چند روزه مچاله مونده رو صاف کنه
ک تهیونگ رسید و دستشو جلو دهنش گذاشت ازینکه ی نفر چقد میتونه نامنظم باااشه
دوباره کاغذ های مچاله شده تو اتاقش رو داشت جمع میکرد
-خودم انجامش میددم
+اشکال نداره اینارو دور بندازم؟
-نهه،لازممم دارمشون
از پله های بالا رفتن تا اخرین اتاق رو تمیز کنن
-عااه،خدایاا ... کی اینقدر بهم ریخته؟
اول اشغالا رو بیرون میبرم
+عاه امیدوارم یکم منظم بشیی جیمیناا
بعد از تمیزکاریشون تهیونگ مشغول درست کردن ناهار شد
جیمین هم جلوش نشسته بود و چاپستیک خالی رو تو دهنش میکرد و با نگاه به گوشت های در حال پخت صدای غر غر شکمش بیشتر میشد
از طرز آشپزی تهیونگ،کرک و پرش ریخته بود
وقتی جیمین مشغول صحبت با تلفنش بود تهیونگ میز ناهار رو به بهترین نحو چیده بود
جیمین تا چشمش به میز خورد سعی کرد تماسشو زودتر تموم کنه
-باااشه،فهمیددم..خداحافظ..
همونجور ک ب غذاها زل زده بود ... دیوونه کنندس
توی آمریکا آشپزی یاد گرفتی؟
تهیونگ احساس غرور میکرد..یکم بخور
-باشه با کمال میل
همینجور ک خوراک گوشت رو مزه میکرد
+چطوره؟
-این...شراب برنج لازم داره زودی بلند شد تا شراب مورد علاقشو بیاره
+عالیه،واووو..انتخاب خوبی بود
-تاداااا!
+گفتی شراب انگور باعث سردردت میشه،پس چرا هنوز گیلاس شراب(جام) داری؟
-شراب برنج هم،شرابه.. توی این گیلاسا خوشمزه تره
+عااا...
بعد از هم زدن مداوم شراب برنج با لحن کیوتی گفت: بزاار لیوانت رو پرر کنم
+بفرما
همینجور ک گیلاساشونو پر میکرد با ذوق درباره رنگ خوبش زمزمه میکررد
ناایس،به سلامتی!
-ولی دوست دختر اوون وو تا کی پیشش میمونه؟
+چی؟
تهیونگ ک خودشم نمیدونست تا کی نمیتونه بره خونه ...
+عااه،دو هفته
-زمان بندیش واقعا محشره
+ازین یکی هم بخور پاستا گوشت
-اوکی
این یکی چییه؟
همینجور ک پاستا رو مزه میکرد... تو اوقات فراغتا ب و سرآشپز شو
-همین الان از دستیارم به مدیر برنامم ارتقا پیدا کردی
+چرا؟
تهیونگ فکرشو نمیکرد ک جیمین در این حد شکمو باشه
-مبارکه،به سلامتی
+اوه ..
چشم تهیونگ به جعبه های نارنگی ک گوشه آشپزخونش روهم چیده شدن خورد
+ببینم تو کلکسیون شربت چینی داری؟
-آره،بی زحمت توهم بخور..مامانم همش برام میفرسته دارن می گندن ولی من دیگه نمیتونم بخورم
-آها،اره.. مامان بابات حالشون خوبه؟
تو ججو اوضاعشون خوبه؟
-اوهوم..همش برام از دریا و غذا چینی و خوردن غذا چینی کنار دریا،عکس میفرستن
تورو خداا تا وقتی بری،روزی پنج تا بخور
+باشه باشه
یکم ک از ناهارشون گذشت دوباره فضولی جیمین گل کرده بود..
-ولی واقعا از دختره عکس نداری؟
+کی؟
-سوفیات
+آره ندارم
-چطور ی مرد عکاس از زن مورد علاقش یه عکس نداره؟
+ هی گفتم اطلاعاتم از عشق یه طرفه رو بهت میگم،نگفتم هویت عشقمو لو میدم که
-اییش...خب پس بگو که چرا نمیتونی بهش اعتراف کنی؟
+نه که نتونم،خودم اعتراف نمیکنم
-می ترسی ردت کنه؟
+بابت رد شدنم نمیترسم،میترسم از دستش بدم
-خیلی نگران نباش رفیق...کی میدونه؟شاید اونم دوستت داشته باشه
+خودت چی؟
-هوم؟من چی؟
تهیونگ همینطور که سومین نارنگیش رو پوست میکرد گفت:
+خب.. این روزا از کسی خوشت نمیاد؟
-جیمین اومی کرد و تو فکر رفت... نمیدونم
+ینی چی نمیدونم؟
جیمین لبخند لثه ای زد ک صدای دینگ گوشیش رو شنید
-چه نااازه
+چیه؟
-اون اهنگسازی ک دیشب حرفشو زدم با هاپوش سلفی گرفته پست کرده
ببین.خیلی بانمکه نه؟
تهیونگ با بی میلی نارنگیشو میخورد ..
-لایکش کنم ...جیمین همیطور مشغول دید زدن پست های نامجون بود..
هی فکر کنم این یارو گل و گیاه خیلی دوست داره
میدونستی گیاها هم به موسیقی گوش میدن؟
فکر کنم واسه همین گیاهاش اینقدر خوب رشد میکنن..
تهیونگ سر تکون میداد و به خوردن نارنگیاش ادامه میداد
...چون آهنگاهش خوبه..اوه برگااام مدل گوشیش هم با من یکیه،چه خفن ببین مثل مال منه
تهیونگ داشت از حرص منفجر میشد ک بی اهمیت ب جیمین شراب برنجشو سر کشید
-هیی بیا باهم بخوریم
+بهش توجه نکرد و کلشو خورد

🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵

جیمین ک مست شده بود روی زمین دراز کشیده بود..
-هی،تهیونگاا
پایین لباسو تهیونگو کشید تا نگاهش کنه
+هاا چیه؟
-چرا زمین اینقدر تکون میخوره
+خوب نگاه کن... جنبه ی فان تهیونگ روشن شده بود... دوتا دستاشو به زمین کوبید :گرفتمش دیدی؟
-جیمین نیشخندی زد ... ایول داااری
خیلی عالیه.. خیلی عالی .. زمزمه میکرد و توی هودیش فرو میرفت و حالت خواب گرفته بود
-اینطوری رو زمین نه،برو سر جات بخواب
جیمین همینطور ک رو زمین خوابش برده بود هومی کرد
+عه،میگم برو سر جات پاشو ب جیمین زد تا بیدارش کنه
-خیلی سررده..سرده..
تهیونگ ک دید حریف دوست لجبازش نمیشه ملافه روی کاناپه رو برداشت و روش انداخت و دمپایی پشمالوی طرح جوجه رو هم از پاهای کوچولوی جیمین در اورد..
ی لحظه ب خودش میگفت ک تصمیمش ب اینجا اومدن اشتباه بوده اما با نگاه کردن ب جیمینی ک خوابیده لبخند رو لبش میومد..
تهیونگ هم روی همون زمین دراز کشید و ب سقف زل زده بود و دوباره برگشت و ب صورت جیمین،نگاه کرد،ی جور حس آرامشی داشت تا اومد خودشو بیشتر نزدیک کنه ک صورتشو ببینه یهو جیمین مثل کرم تو بغلش جمع شد با زمزمه ی:سرده..خیلی سرده...
تهیونگ زل زد ب سقف و هی گفت
گرمای نفس جیمین ک ب سینش چسبونده بود خودشو،حس میکرد
آب گلویی قورت داد.. بدون نگاه بهش با دستش ب پیشونیش زد ک بره اونطرف که .. جیمین دستشو پس زد:بس کن .. ولم کن.. خودشو بیشتر تو بغل تهیونگ مچاله کرد
جیمین چون ریزه میزه بود خ راحت مثل پازل تو بغل تهیونگ جا میشد
نفس کشیدنو برای تهیونگ سخت کرده بود
بازم سعی کرد با دستش سرشو از خودشو جدا کنه که ...
جیمین دستشو دور کمرش حلقه کرد و پاهاشو روی پاهای تهیونگ گذاشت..
تهیونگ کلا قفل شده بود توسط جسم کوچولو دوستش و همونجا دوباره پشیمون شد از تصمیمش :(

🍆🍑🍌🍱🚲🌞🍊

CHRISTMAS TREE // VMINWhere stories live. Discover now