After story🎄

115 9 0
                                    

*رستوران زوج متاهل*
جیسو و جین با چشم های ریز شده از پشت به جیمین و تهیونگ زل زده بودن ... حتی اون وو هم که مقابلشون نشسته بود برگشت و به اون زوج عاشق که داشتن بهم دیگه عشق میورزیدن نگاه میکرد

جیسو گفت: خدایا...درباره دمدمی مزاج بودن قلب آدم چی میگفتن؟ میدونستم اینجوری میشه
جین همونطور که به جیمینی که تو بغل تهیونگ جا گرفته بود و نوازشش میکرد زل زده بود در ادامه حرف جیسو گفت: اگه قرار بود بهرحال باهم باشن...چرا اون همه سختی کشیدن
اون وو گفت: فکر کنم واقعا یه دختر و پسر نمیتونن باهم دوست باشن
جین در جوابش گفت: فقط یه موقعیت هستش که ممکنه...فقط وقتیکه هیچگونه علاقه ای بهم حس نمیکنن! بعد به خودشو و جیسو اشاره کرد و ادامه داد...ما چون هردو جذاب بودیم نتونستیم دوست بمونیم
جیسو آهی کشید و خاست بنوشه که
جین دستشو گرفت...اگه اینو بنوشی باید باهام قرار بزاری
جیسو متعجب از رفتار شوهرش: این نگاه چی میگه؟
یکی از اون شباست؟
جین با چشم های مستش چشمی بالا چرخوند
اون وو که تحمل لاو ترکوندن اون دو نفر رو به روشو نداشت ...لطفا حالا لیواناتونو بلند کنین
اون وو ادامه داد: کارتون عالی بود!
جیسو: آره،خیلی سختی کشیدیم تا این رو ممکن کنیم

جیسو و جین و اون وو چون میز پشت سر جیمین و تهیونگ نشسته بودن و فقط از پشت دید داشتن واضح نمیدیدن که اون دو نفر دارن چیکار میکنن... تهیونگ سرشو به سمت صورت جیمین که روی شونش بود چرخونده بود اما اون ۳ نفر ی فکرای دیگه ای میکردن
جین شوکه...راستی اونا چرا دارن اونکارو انجام میدن؟
جیسو فکر کرد دارن کیس میرن و با حالت چندش وار گفت: همینو بگووو
اون وو که عادت کرده بود گفت: همیشه همینطورین...
جین رو به اون وو گفت: راستی،شما؟(اشاره به تنها بودن اون وو)
اون وو از جاش بلند شد و گفت: ببخشید تو صندلی اشتباهی نشستم!

جیمین و تهیونگ دست تو دست داشتن از پشت پنجره از منظره بیرون لذت میبردن...
لبخند روی لب هاشون از ته دل بود
عشقشون ساده بود اما واقعی بود
جیمین گردنبندی که تهیونگ توی عروسک براش گذاشته بود رو به گردن داشت و به تهیونگ قول داده بود تا وقتیکه نفس میکشه اونو از گردنش در نمیاره...

بعد از یه دورهمی و وقت گذرونی توی رستوران جین و جیسو راهی خونه جیمین شدن
این بار یه جور دیگه قدم میزدن دست جیمین قفل دست تهیونگ توی جیب پالتوش بود و شال گردنشون دور گردنشون بود...
جیمین: الان چه حسی داری؟
تهیونگ: اممم چی حسی دوست داری داشته باشم؟
جیمین: حقیقت رو بگو..چیزی که از ته دل حس میکنی
تهیونگ: خوشحالی!
من خوشحالم ...تو میدونی جیمین من توقع زیادی از زندگی ندارم...جز یه زندگی معمولی و خوب
جز عشقم که پیشم باشه...خوشحال..بدون ناراحتی...بدون غم...بدون درد...
جیمین بیشتر تو بغل تهیونگ جمع شد و انقدر سفت بغلش کرد که مانع راه رفتنشون شد...
تهیونگ وایساد ... محکم تر از جیمین اونو تو بغلش گرفت و بوسه ای به پیشونیش زد...برف های ریزی که روی موهای طلایی جیمین جمع شده بود رو کنار زد و سرشو بوسید..نگاهش به تیله های مشکی رنگ جیمین خورد و مژه های خیسش که دونه های برف روش آب شده بود...چشماشو بوسید...جیمین از سرما چینی به بینیش داد...تهیونگ دلش ضعف رفت و بینیشو هم بوسید...
تا اومد پس بکشه...جیمین نذاشت..
متعجب نگاهش کرد... چیشده جیمینم؟
جیمین اخمی کرد و لباشو برچید
تهیونگ چونشو گرفت و سرشو بالا آورد : بیبی من...تا نگی بهم چیشده که نمیتونم بفهمم چرا ناراحت شدی
هووم؟
جیمین با لحن شکایت گفت: یکم دیگه پایین تر میومدی به این جا میرسیدی..به لبای پفکیش اشاره کرد
بعدم روشو برگدوند و فاصله ای از تهیونگ گرفت
تهیونگ دستشو پشت کمر جیمین گذاشت و به سرعت اونو به سمت خودش کشید...جیمین لپاش گر گرفت...
خجالت کشیده بود؟ بعد از اون خواسته بی پرواش...نباید خجالت میکشید
تهیونگ لبخندی زد و .. نزدیک لب های جیمین شد
جیمین چشماشو بست و نفس های گرم تهیونگ که به صورت خورد رو حس کرد...
تهیونگ لبای جیمین رو به کام گرفت..میبوسید..جوری میبوسید که این لحظه جوری تو ذهن جیمین هک بشه که هیچوقت شکایت نکنه...
جیمین به بوس بسنده نکرد و زبونش رو تو دهن تهیونگ برد..تهیونگ شوکه از این حرکت جیمین پی برد که بیبی ش هورنی شده...و انتقام این همه سال رو داره با ی کیس جبران میکنه...
تهیونگ بوسه شون رو تموم کرد..نزدیک گوش جیمین لب زد: نظرت چیه ادامشو تو خونه انجام بدیم؟
جیمین چشماش از تعجب داشت از حدقه میزد بیرون و زوودی بدو بدو در رفت....
تهیونگ از درخواست بی شرمانش‌خنده ش گرفت و گفت: هی جیمینااا وایسا منم بیااام

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 24, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

CHRISTMAS TREE // VMINWhere stories live. Discover now