اینچون_کره_ساعت ۴:۲۹
_بچه ها بگین که تنهام نمیزارین این تنها راه انتقام از اون مرتیکه کیم تهیونگه"تو چشماش برق خاستی بود.اگه یکم دیگه رفیقای دبیرستانش حرف نمیزدن به دلیل مظلوم کشته شدن برادرش جیمین میزد زیره گریه.
_ام...چیزه..خب
دستشو روی دست هان میزاره و با نگاهی که اون به کمکمون نیاز داره انداخت.
وقتی از نفس عمیقی که هان کشید مطمئن نگاهشو به جون نگران داد:
+تو..مطمئنی که تو دردسر نمی اوفتیم جون؟
مجبور بود دروغ بگه..یعنی..راهه دیگه ای نداشت"
_م.معلومه بهتون قول میدم هیچ خطری مارو تحدید نخواهد کرد.
+هوفف خیلی خب پسره تخص ما باهات میام
جون از ذوق موافقت دوستاش نیشش تا گوشش کش اومد
_براتون حتما جبران میکنم!
هان واقعا شَک داشت که باید به جون روبهروش که از خوشحالی نمیتونست سرجاش بشینه اعتماد کنه اون تو زندگیش خلاف نکرده بود حالا بره انتقام جیمینیو از یه بیزینس گردون بگیره"اینم حقیقت بزرگی بود که جون از دونفرشون پنهان کرده بود تهیونگ کل مافیارو روی شصتش میگردونه نه یه بیزینس ساختمون سازی"
+خب"از روی مبل راحتی پامیشه"
_جون.. ام.تو میتونی پیش هان بمونی من برم برای سه تامون بلیط مترو"جون بدون هیچ تغیری توی لبخند روی لباش سه تا بلیط اماده مترو از جیب سوییشرتش بیرون اورد"چشماشو بست"
_ببخشید..وسط حرفتون میپرم اقای ریچی"لقبش"اشتباهه بزرگی کردی منو دسته کم گرفتی"بلیطارو تو هوا تکون میده"
ریچ پوزخند و بعدش قهقه میزنه"هان بزور لبخند فیک زد"
_ربچ میشه باهم حرف بزنیم؟؟
+اره ...جون مارو ببخش"دونفر که یه نفر نگران اینده و یه نفر نگران از سوالی که قراره ازش پرسیده شه داخل اتاق انتهای راه رو رفتن و درو بستن.
جون ایفون سیکسشو از روی میز برداشت. دوساعت منتطر یه پیامک از شخص مورد نطرش"اِلا"بود.
باید ادرس عمارت اون مرتیکه رو پیدا میکرد..حالا هرجور که میشد.
_میفهمیی..ما قراره یه نفرو بکشیم و تو دین خانواده منو میدونی نه؟
+هان..یادت نیست اون چه کمک بزرگی به تو کرد؟تو پول نداشتی ماشین باباتو که باهاش تو اون حادثه مهمونی که مست بودی تصادف کردی رو جور کنی! جون بود که کمکت کرد"همراه با جیمین" تا ماشینو مثل روزه اولش درست کنی..میدونم این گناه بزرگیه...قول میدم ما برای گناهمون قربانی بدیم و امید وارم مسیح مارو می ببخشه مطمئنم و....اون یه ادمی که خون یه ادم رو ریخته."به دستای تو دستاش فشار وارد میکنه"هان با این حرفا فکرو خیالاش کمتر میشه خیلی کم ولی بقیش چی؟"
_قول بده..ما میتونیم دیگه؟
+معلومه که میتونیم..ما فقط یه جایی کمک جون میکنیم شاید لازم به نقشه دوم نباشه"چه خوش خیال تو زاتت جون"
👤:عمارت کیم...سئول..غرب."victor"عمارت کیم تهیونگ_سئول_اتاق مهمان_
"خب اتاق مهمان..آآ..چون هنوز اتاق هوسوک اماده نشده بود جانباختگان اون قضیه جدا.اتاق مهمان اینجا با اتاق مهمانای بقیه جاها زمین تا اسمون فرق میکرد.همین طور تا از اول پارت هر اتاق..فرقیم نداشت اتاق مهمان باشه یا اتاق مخصوص..اندازه یه عمارت جدا بود اتاق مهمان هوسوک بزرگتر و قشنگ تر بود هوسوک قشنگش کرده بود حرف خوده تهیونگ!!"
_خب امیدوارم این بد نباشه!
هوسوک لباس انتخابیشو تو اینه بزرگ دیوار تماشا میکنه.
《جوراب سفید نایک_شلوار پارچه ای مشکی_پیراهن سفید که زیر لوستر بزرگ اتاق جلوی چشماش بهش چشمک میزدن .از 100درصد ۲ درصد مجلسی یعنی کتو شلوار بود انتخاب خودشو و بقیش بیرونی و رنگای ابی، صورتی، زرد، سبز. اینارو از پاساژ مخصوص بزرگای کره جنوبی مخصوصن تهیونگی لقب جدید تهیونگ تو قلب و ذهن هوسوک گرفته بود》
فلش بک_3ساعت قبل_
_اینو بدون..هرچیو دوست داشتی بردار به قیمتاشم پَچیزی اهمیت نمیدی"عجیبه بعضی از اون فروشنده ها یا از ترسشون یا..از علاقه ای که به تهیونگ دارن جنساشونو مجانی بهش میفروشن!؟
تهیونگ بوسه کوتاهی گوشه لبش گزاشت
YOU ARE READING
"ᴛᴀᴇʜ" ɪɴ ɴᴛᴇᴅ ʙʟᴏᴏᴅ
Actionname: "ته در خون غلیظ" VHOPE)) زمان! زمان انسانو تغیر میده تا جایی که حتی خودتم شک میکنی تو رویا نیستی سرنوشت کیم تهیونگی که حتی به رفیق صمیمیشم رحم نکرد در"آگست 2020 تغیر میکنه در حدی که خدمه هاشم تعجب میکنن این همون اربابیه که 10سال براش خدمت م...