هوسوک لطفا دست از گریه کردن بردار!!!
_چارلی..هق..چطور میتونم گریه نکنم..میفهمی چه بلایی داره سرم میاد..البته واسه تو و رئیست که فرقی نمیکنه میکنه
هوسوک با صدای بلند پر از بغض ادامه داد:
_نمیخوام ریخت هیچ کدومتونو دیگه...هق ببینم
چارلی دیگه حرفی نزد. بااین صدا و هق های پی در پی هوسوک اونم دلش خواست تهیونگ خفه کنه.حیف که این کار حتی توی خواب هم امکان نداشتهوسوک دستشو روی پلک های خیسش کشید.فایده ای هم نداشت.این گریه ها تا فرداهم ادامه دارهشایدم واسه همیشه
چند ساعت بعد2وَن مشکی وارد پارکینگ بزرگ کیمشد.چارلی با سرعت از ماشین پیاده شد تا خودشو به رئیسش برسونه.دراین فاصله درم واسه هوسوک باز کرد
_چا..رلی؟
چارلی وسط راه با تعجب ایستاد:
+..بله؟
هوسوک واسه هزارمین بار دماغشو با دستایی که زیر استیناش پنهون بود بالا کشید:
_میشه منو قایمکی به اتاقم ببری؟
+نمیشه..هوسوک باید با من بیای
_نمیخوام چشمم به تهیونگ بخوره متوجه ای؟چارلی و بقیه بادیگاردا با دیدن کیم پشت هوسوک تعظیم کردن
_چیشده؟
×آا متسفم تو با من میایحتی دلش نمیخواست سرشو برگردونه.هوسوک از روی حرص زبونشو تو دهنش چرخوند.
×من با تو جهنم هم نمیام
چارلی با این لحن تند هوسوک ازاین شکه تر همه نمیتونست بشه اون پسر کوچولویی که بهش التماس میکرد ببرتش پیش تهیونگ الان کجا رفته؟
×اخه جوجه نمیتوونیم سرپیچی کنی
_اره همین طور واسه خودت خواب ببین
هوسوک با حرص راه افتاد تا خودشو بدون هیچ دردسری به اتاقش تو عمارت برسونه اما دو بادیگارد سر راشو سریع بستن
_برووو کنار
هوسوک هرچی التماس میکرد اون دوتا بدون هیچ تکون فیزیکی هنوزم خیره به رئیسشون بودن
×این همه مقاومت واسه چیه هوسوک
هوسوک دیگه نتونست بغضشو نگه داره.تمام زورشو جمع کرد که صداش به فرد پشت سرش برسه:
_میفهمی چه بللایی سرم داری میاری هانن
نمیخوام نه صداتو بشتم نه قیافتو ببینم ولم کن میخوام برم
تهیونگ بی اهمیت ناله کوتاه مردونه ای سرداد به چارلی نزدیک شد و دستورای لازمو دمه گوشش زمزمه کرد
بعد چند دقیقه کوتاه که واسه هوسوک به اندازه ۱۰ سال گذشت چارلی شروع به حرف زدن کرد:
_بله چشم...فقط"یه نگاه کوتاه به هوسوک میندازه:
_هیچی..بچه ها بریم.
همه پارکینگ بزرگ کیم رو ترک کردن جز دونفر:
+پاشو و دنبالم بیا
_اومدن من باتو هیچیو تغیر نمیده
+من نمیخوام چیزیو تغیر بدم
ته مچ دست هوسوکو میگیره و دنبال خودش میکشونه.
مقاومت های بیخود هوسوک دیگه داشت کلافش میکرد.ولی حیف که صبوری تو این موقعیت ازهرچیزی واجب تره
_ولمم کن....خوااهش میکنم
تهیونگ با هیس بلندی که گفت هوسوکو ساکت کرد ولی تاکی؟
9:22_اتاق شخصی هوسوک_عمارت کیم
طاقت بیصدا اشک ریختن هوسوکو نداشت اصلا نداشت.الان باید تمرکزشو میزاشت رو هوسوک یا کسی که قراره امشب ازش انتقام بگیره؟
+ببین..آی هوسوک منو نگاه کنن
چند دقیقه ای نشد که دوتا تیله پراز اشک بهش خیره شد
_چیزی هم هست که من خبرندارمم؟؟؟
اصلا تو معنی احساس داشتن رو درک میکنی؟ نه دَرک نمیکنی درککک نمیکنی که برادرت جلوت پرپرشدن چه احساسی داره
برو بیرون
BINABASA MO ANG
"ᴛᴀᴇʜ" ɪɴ ɴᴛᴇᴅ ʙʟᴏᴏᴅ
Actionname: "ته در خون غلیظ" VHOPE)) زمان! زمان انسانو تغیر میده تا جایی که حتی خودتم شک میکنی تو رویا نیستی سرنوشت کیم تهیونگی که حتی به رفیق صمیمیشم رحم نکرد در"آگست 2020 تغیر میکنه در حدی که خدمه هاشم تعجب میکنن این همون اربابیه که 10سال براش خدمت م...