part 1

582 57 6
                                    

امروز روزی است که به گفته ی پیشگو روز مقدسی برای انتخاب جفت برای شاهزاده ی کره ای است .


روزی که شاهزاده ی کره ای به ولیعهدی منسوب می شود و شکوه و قدرت را به کشور بازمی گرداند .


همه ی مردم گرد هم امده بودند و به رقص شمشیرزنان و طبل های بزرگ چشم می بستند و می خندیدند .


ولیعهد کره ای با لبخند دست دوشیزه ای که به او علاقه داشت رو گرفته بود و در حال قدم زدن با اون دختر بود . فکر می کرد جفت حقیقی که خدایان و پیشگو براش درنظر گرفتند ، همین دختریست که دوشادوش او قدم می زند و می خندد .


امروز قرار بود با ان دختر جفت بشه و فرزندی از نسل الفا رو به دنیا بیاره اما به محض ورودش به قصر ، دختر دیگری در جایگاه جفت حقیقیش نشسته بود و چشم به انتظار به او نگاه می کرد .


نیسا که معشوقه ی ولیعهد بود با دیدن جفت حقیقی عشقش ، دستش را از دستان مرد خارج کرد و به سمت وردی در دوید .


ولیعهد با صدایی بلند اسمش رو فریاد زد ولی دخترک نموند تا بیش تر از خار و ذلیل نشود .


شاهزاده ی کره ای به سمت ورودی های قصر قدم تند کرد تا به دختر مورد علاقه اش دست پیدا کند ولی به محض رسیدن به دروازه های قصر ، به دستور امپراطور در ها بسته شدند و تنها اثری که نیسا از خودش به جا گذاشته بود سنجاق سری بود که شاهزاده بهش پیش کش کرده بود .


اروم خم شد و سنجاق رو از روی زمین خاکی برداشت و به سینه فشرد .


همه ی صدا ها از جمله صدای طبل و رقص شمشیر با این همهمه قطع شده بود ومردم و وزرا به شاهزاده چشم دوخته بودند .


شاهزاده ی کره ای با چشمان به خون نشسته به سمت سالن مراسم برگشت و با صدایی رسا گفت : امروز جشن منتفی است .. فردا حضور بیابید .


پادشاه با خشم از روی صندلی سلطنتیش که به رنگ قرمز بود و دسته هاش با سر اژدها نگاشته شده بود و به رنگ طلا بود ، برخواست.


با خشم خطاب به تنها پسر و ولیعهد کشورش گفت : جه ووک ... معلوم هست داری چه غلطی می کنی ؟ این روز روزی است که خدایان انتخاب کرده اند .. اگر امروز را به تعویق بیندازیم خورشید کشور در اسمون به رنگ تیره در می اید و زمین خاموش می شود .


جه ووک با خشم خطاب به پدرش گفت : من این دوشیزه را به عنوان همسر و جفت حقیقی نمی پذیرم پدر جان .. فردا راجب این موضوع صحبت می کنیم .


به محض اتمام سخنش از دروازه های قصر خارج شد و به سمت نیسا که نزدیک نیم ساعت بود که رفته بود ، قدم تند کرد .


پادشاه اهی کشید و نگاهش را به امگای گریونی که روی صندلی جفت حقیقی ولیعهد نشسته بود داد .

Destiny (Chanlix)Where stories live. Discover now