I Love you

762 97 9
                                    

ریدر های عزیزم ببخشید خیلی وقته نبودم خودتون دیگه میدونید چرا بخاطر اینترنت🥲🥲الان صبحه که دارم اپ میکنم.....وقتی چند روز پیش تونستم بیام واتپد خیلی امار ووت و ریدر های فیکشن هام رفت بالا و خیلی خر ذوقم دوستون دارم🥲❤️

خسته و کوفته دخترشو بغل کرد و به سمت ماشینش راه افتاد.
آچا رو روی صندلی مخصوصش گذاشت و سرشو تنظیم کرد تا خوابش به هم نخوره.
لبخندی بهش زد و خیره شد بهش ،بعد از اون همه سختی ها که کشید الان خیلی خوشحال تر بود سخت درس خوندش سخت کار کردنش
اگه جونگکوک الان میدیدش قطعا بهش افتخار میکرد.
با یاد اوردن جونگکوک بغضش گرفت
Taehyung p.o.v

سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم 'تهیونگ آروم باش' در ماشین رو یواش بست و یکی از پشت  دست گذاشت روی شونش برگشت و هیونگشو دید
"سلام ته"
+سلام هیونگ
"شیفتت تموم شد؟ ایگو آچا خوابه"
+آره دارم میرم خونه کاری داشتی
"خب راستش نمی‌خوام وقتتو بگیرم پس میرم سر اصل مطلب"
تهیونگ بی حال به هیونگش نگاه کرد و سعی کرد خنده شو حفظ کنه
"تهیونگ کیم تو از روز اولی که اومدی توی این بیمارستان من عاشقت شدم،لطفا چیزی نگو تا حرفم تموم‌بشه"
تهیونگ با تعجب آب دهنشو قورت داد
"نمیخوام الان جوابمو بدی میدونم هنوز منتظره جونگکوکی اما شاید اصلا نیاد و تو به تنهایی نمیتونی مواظب به آچا باشی ا.."
تحمل حرف هایی که داشت زده میشد رو نداشت و نذاشت هیونگش ادامه بده
+هیونگ لطفا بس کن خودت میدونی که من عاشق جونگکوکم من ازش بچه دارم نمیتونم بجز اون به فکر کسی باشم 2 سال به تنهایی تونستم از پس بچم بربیام و به بهترین شکل بزرگش کنم ....جونگکوک حتی اگه چندین سال طول بکشه که نیاد ولی من تا لحظه ی مرگم منتظرشم هیونگ
و بدون هیچ مکثی سوار ماشین شد و رفت

آچا بیدار شده بود و تهیونگ به شدت امروز خسته بود اون 3 تا عمل سر پا و پشت سر هم انجام داده بود،آچا میدونست که تهیونگ خستس و خواسته ای ازش نمی‌کرد
تهیونگ مشغول عوض کردن لباس های دخترش بود که اتفاق های چند سال پیش به ذهنش هجوم اورد

فلش بک 2 سال قبل
+شما کی هستید؟
"من رو آقای جئون پدر جونگکوک فرستادن"
+چ..چیشده
"آقای جئون پس انداز جونگکوک رو براتون و به خواسته‌ی پسرشون فرستاده"
+این مهم نیست جونگکوک نمیدونی کی آزاد میشه؟
"متاسفم نمیدونم"
+حداقل کدوم کلانتری یا جایی
"من دستیار رسیدگی به سفارشات ایشون هستم و این هارو منشیشون میدونن متاسفم"
+ازتون یه خواسته ای دارم
"بفرمائید"
+لطفا یه قاب عکس از جونگکوک برام بفرستید

پایان فلش بک

عکسی که به تهیونگ داد

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

عکسی که به تهیونگ داد.

تهیونگ خیلی با تهیونگ 2 سال پیش فرق داشت! دیگه نمی‌ترسید
~اوما
با صدای آچا از افکارش بیرون اومد و منتظر به دخترش نگاه کرد
~میشه .....لِباشمو...بپوشی..آچا سردش میشه
+آیگو متاسفم حواسم پرت شد....گشنت نیست
آچا سرش رو به حالت نه تکون داد آچا خیلی شکمو بود ولی میترسید اوماشو بیشتر خسته کنه
+مطمئنی
~آله
بعد از خوردن یه لیوان آب و مسواک زدن روی تخت دراز کشیدن آچا خودش تخت داشت ولی دوست داشت کنار اوماش بخوابه و قبل از خواب بوش کنه،آچا زمان بچگیش خیلی تنها بود و زیاد تهیونگ رو نمی‌دید چون اوماش یا سر کار بود یا دانشگاه برای همین فوبیای تنهایی و تاریکی رو داشت.
~اوما...آپا لو بهم میدی
+باشه
روی تخت نیم خیز شد و قاب عکس جونگکوک رو دست دخترش داد
~آپا خیلی خوشگله
تهیونگ خنده ی مستطیلی کرد و لپ نرم آچا رو بوسید و رایحه ی بچه گونش رو استشمام کرد.
+جئون آچا اینقدر شیرین نباش،توهم خیلی خوشگلی

خیلی آروم موهای نرم آچا رو نوازش می‌کرد ساعت 10:00 شب بود ولی به طرز عجیبی خوابش نمی‌برد همین چند ساعت پیش خیلی خوابش می اومد آروم بازوشو از زیر سر آچا برداشت و پتو رو روش مرتب کرد چراغ خواب ستاره ای که یادش رفت برای آچا روشن کنه رو روشن کرد تا فضا آرامش بخش تر باشه،قاب عکس جونگکوک رو برداشت و صورت کوک رو نوازش کرد
+چند سال شده...کی میخوای برگردی
دستش رو نوازش وار روی صورت جونگکوک می‌کشید و بغض سنگین گلوش رو قورت داد.

رفت توی آشپزخونه که کمی آب بخوره صدای زنگ در اومد یعنی کی این وقت شب میخواست بیاد
کنار در ایستاد و سعی کرد از روی چشمی در نگاه کنه ولی همه جا تاریک بود فرد ناشناس یکبار دیگه زنگ رو زد و میترسید آچا بیدار بشه و بدون هیچ معطلی در رو باز کرد

قسمت حساس نویسنده کرمش میگیره....
نگران نباشید پارت بعد بزودی آپ میشه ولی بستگی به ووت های شما داره❤️ ماچ به کلتون☻️

دیر اومدم بخاطر اینترنته🥲

I Own you |KOOKVحيث تعيش القصص. اكتشف الآن