3

115 33 7
                                    


ـ به من نگاه کن کیم کای!
بکهیون از ته حنجره اش داد زد و دستش رو روی میز کوبید تا نگاه بیخیال مرد پشت میز بالا بیاد.
لعنت به استرسی که داشت به عصبانیتش بیشتر و بیشتر دامن میزد و منطقش رو از کار مینداخت.
بکهیون تو سه ماهی که گذشت، تنها راهی که برای نجات سهون امتحان نکرده بود، دادن به کیم کای بود که اون راه زیاد هم جالب به نظر نمیرسید
حالا اونجا بود؛ تو شرکت... اشتباه شد... تو آخرین طبقه ی آسمان خراش کیم کای بود تا خیلی رک و پوست کنده بگه اگر دمشو نذاره رو کولش و از زندگی سهون گورش رو گم نکنه، خانواده سهون رو در جریان میذاره.
نگاه کلافه کای از پرونده ی روبه روش گرفته شد و به منشیش که با نگرانی داخل اتاق شده بود اشاره کرد بیرون بره
از جاش بلند شد و حین مرتب کردن کراوات چروک شده اش از پشت میز بیرون اومد

ابدا علاقه نداشت چروک های اون کراوات سرمه ای رنگ صاف بشه
اون کراوات دور انگشت های کشیده ی سهونکش پیچیده شده بود تا شیرینکش با شیطنت لب هاش رو به بوسه بگیره.
به تازگی سهون علاقه مند شده بود لب هاش رو با لب های مرد گرم کنه و این یکی از آرزو های محال کای بود که براورده شده بود.
" به خودت بیا کیم؛ الان یه موجود مزاحم تو دفترته که باید سریع حلش کنی."
مرد با خودش گفت و با چهره ای که هیچ احساسی رو بازتاب نمیداد روبه روی بیون بکهیون، دردسر بی پایان این روز هاش قد علم کرد
ـ گوش کن...

ـ ... نمیخوام کارم به توهین کردن بکشه... بیا و فقط دست از سر سهون بردار... هزار تا مقاله راجع به روابطی که اختلاف سنی زیاد، باعث چه مشکلاتی میشه خوندم و میتونم تک به تکشون رو برات ایمیل کنم... مگه نمیگی سهون رو دوست داری و صلاحش رو میخوای؟ پس خواهش میکنم پات رو از زندگیش بکش بیرون و بذار با کسی که مناسبشه وارد رابطه شه... همینا رو میخواستی بگی؛ مگه نه بکهیون؟ میبینی... من مو به موی حرفات رو حفظم و حتی میدونم بعد اینکه حرف هام تموم شه قراره چه حرفای دیگه ای تحویلم بدی. نمیبینی؟ یا نمیخوای ببینی من و سهون الان سه ماهه که تو رابطه ایم، داریم بهترین لحظات رو باهم میسازیم و این تویی که با این بچه بازی ها و جلز ولز کردنات داری خودت رو تو زندگی سهون کمرنگ میکنی. خانواده ی داغونش به اندازه کافی جای خالی تو روحش جا گذاشتن بکهیون. با این افکار احمقانت که مقاله های بیشمار گوگل مسمومش کرده، خودت رو تو زندگی سهون کمرنگ نکن... متاسفانه تو یکی از آدمای مهم زندگیشی؛ و آخرین چیزی که میخواد اینه بخاطر احترام نذاشتن به تصمیماتش ازت زده بشه و مجبور شه باهات قطع رابطه کنه.

کایی که حرف بکهیون رو قطع کرده بود، با لحن جدی گفت و قدم دیگه ای برداشت تا صورتش با اون پسرک کوتاه قد مزاحم، کمتر باشه و بتونه تسلط و قدرت خودش رو بیشتر و بهتر به رخ بکشه.
تا نشون بده اون کیم کایه و هیچ ابایی از اون و امثال اون نخواهد داشت.
حالا صورت هاشون فاصله ی آنچنانی نداشتن و بکهیون بی توجه به حس مزخرفی که داشت بخاطر اون نزدیکی از سرو کولش بالا میرفت، سرجاش موند تا ضعیف جلوه نکنه؛ اون باید خودش رو قوی نشون میداد تا کای متوجه شه با یه احمق دبیرستانی طرف نیست.
ـ من انتخاب سهونم بکهیون. درست ترین انتخابش! میدونی چرا؟ چون من مثل تو و خانواده اش، پشتش راه نمیوفتم بگم چی درسته و چی غلط! سهون من مثل الماسیه که شما زیباییش رو زیر گل و لای دفن کردین تا امن باشه اما من دارم صیقلش میدم تا زیباییش چشم همه رو کور کنه. تا اون چیزی باشه که واقعا هست!

Sweet Dream Where stories live. Discover now