Part 2 "Swan lake"

417 71 4
                                    

با حس از حرکت ایستادن ماشین، چشم هاش رو به ارومی باز کرد و نگاهش رو به بیرون داد؛ رسیده بودن.

زیر لب از مینگی خداحافظی کرد و با باز کردن در خواست از ماشین پیاده شه اما با کشیده شدن گوشه کتش، سمت مینگی برگشت تا ببینه پسر چیکارش داره.

+از اینکه راضیت کردم دعوت وویونگ رو قبول کنی پشیمون نیستم، از امشبت لذت ببر.

سرش رو به آرومی تکون داد و بدون گفتن حرفی، از ماشین پیاده شد.
زمان زیادی از اینکه بخواد به همچین جاهایی پا بزاره گذشته بود؛ حوصله همچین مکان های شلوغی رو نداشت؛ اما بخاطر اصرار های هرروزه مینگی راضی شده بود دعوت وویونگ رو بپذیره.
بعد از چک شدن دعوت نامش به سمت صندلی ای که دقیقا مرکز سالن قرار داشت هدایت شد.
جایگاهش نه انقدری دور بود که مجبور بشه برای دیدن نمایش اخمهاش رو درهم بکشه، و نه انقدری نزدیک بود که چشمهاش رو اذیت کنه.
پسرک بهترین جا رو براش انتخاب کرده بود؛ کمتر از این هم ازش انتظار نمیرفت.
دستی به کتش کشید و روی صندلی نشست، کمی نگاهش رو توی اون سالن با شکوه چرخوند تا سرو صدای اطرافش رو به فراموشی بسپره.
صندلی های مخملِ قرمز رنگ، کل سالن رو پر کرده بود، همراه پرده قرمز رنگ با شکوهی که با نوارهای طلایی رنگ تزئین شده بود و هنوز کنار نرفته بود؛ هارمونی جالبی رو ساخته بودن.
فقط دو دقیقه تا شروع نمایش مونده بود و احتمالا حالا بالرین ها پشت پرده قرار داشتن.
پا روی پا انداخت و همزمان شاهد کنار رفتن پرده بود.
حالا رسما نمایش باله دریاچه قو* شروع شده بود.
با ندیدن پسرک بین بالرین ها ابروهاش بالا پرید.
نمایش شروع شد و حالا بالرین های دختری که لباسهای قرمزی به تن داشتن، همراه مردی که از لباسهاش مشخص بود نقش دلقک قصر رو داره؛ همه درحال شلوغ کردن صحنه بودن و کاملا مشخص بود جشنی توی قصر درحال رخ دادنه.
با کنار رفتن دلقک از صحنه دختر های قرمز پوش هم به نرمی روی نوک پاهاشون به سمت گوشه صحنه عقب گرد کردن و حالا شاهزاده به زیبایی وارد صحنه شد ....
پسرک توی اون لباس تماما مشکی، که بالا تنش رگه های طلایی داخلش کار شده بود؛ میدرخشید.
با اقتدار و ظرافت خاص خودش میرقصید و چشم هر جنبنده ای رو به خودش خیره میکرد.
پسرک مرد رو روی صندلی مدنظرش دیده بود؛ و حالا نمیتونست تپش وحشیانه قلبش رو کنترل کنه.
تپش قلبش از استرس اجرا یا مردمی که بهش خیره بودن نبود، این تپش تنها با دیدن چشمهای سرد و زیبای سان که بهش چشم دوخته بود، ایجاد شده بود.
باید به مرد نشون میداد چه جواهری رو بین دستهاش داره؛ باید بهش ثابت میکرد به اندازه بودن باهاش خوبه؛ هرچند پسرک نمیدونست مرد همین الان هم میدونه اون پسر چه جواهر ارزشمندیه.
وویونگ تا آخرین لحظه روی استیج کاملا زیبا هنرنمایی کرد؛ حتی نزاشت هیچ دختری اون بین کمی به چشم بیاد.
مگه میشد کسی از جادوی زیبایی پسرک در امان بمونه و بخواد ثانیه ای نگاه ازش بگیره؟

Myn siel "Woosan" ver.Where stories live. Discover now