Part 3 "Conspiracy"

353 76 23
                                    


با حس کنار رفتن تاریکیِ جلوی چشمهاش، ناخواسته از خواب بیدار شد.
سرش هنوز درد میکرد و حالا با روشن شدن چراغ های اتاقش، همراه با کشیده شدن پرده ها، عصبی چشمهاش رو باز کرد، اما با برخورد نور مستقیم به چشمهاش زود از تصمیمش پشیمون شد و دستهاش رو جلوی چشمهاش گرفت.

+یونهو.لطفا. سرم درد میکنه.

پسر قد بلند خودش رو روبروی پسرک قرار داد تا نور کمتری به چشمهاش برخورد کنه.
-از یونا شنیدم چند روزه استودیو رقص نرفتی، به تماس هامم که جواب نمیدی، نگرانت شدم.
کمی چشم های بستش رو ماساژ داد و وقتی که حس کرد توانایی باز کردن پلکهاش رو داره، به ارومی چشمهاش رو باز کرد، روی تخت نشست و کمی سرش رو بالا گرفت تا بتونه پسر بلند قد رو بهتر ببینه.

+واقعا چرا قبول کردم خواهرت منشیم شه؟ میبینی که خوبم چیزیم نیست.

نگاهش رو به قوطی های قرصی ک روی میز پسر کوچیکتر پهن بود داد و با سر بهشون اشاره کرد.

-دارم میبینم چقدر خوبی، مثل همیشه هفته اول خوبی و به هفته دوم که میرسی شروع میکنی به تخریب کردن خودت.

ملافه تخت رو کنار زد و به آرومی از روی تخت بلند شد، کش و قوصی به بدن کوچیکش داد و راه سرویس بهداشتی رو پیش گرفت؛

+گفتم که خوبم یونهو، جای نگرانی نیست.

بدون اینکه به دوست بلند قدش اجازه ادامه دادن بحث رو بده، در سرویس بهداشتی اتاقش رو بست و به روشویی تکیه داد.
خودش هم میدونست به دوست پسرش نیاز داره.
رسما 27 روز بود که خبری از سان نداشت و مثل همیشه وقتی دوریشون طولانی میشد وویونگ مریض میشد، میگرن هایی که چندین روز درگیرش میکردن و اجازه نمیدادن یک نفس راحت بکشه.
کاش سان میفهمید حتی از هوا هم برای وویونگ ضروری تره، اون مرد لعنتی رسما شیشه عمرش بود و هربار با فاصله گرفتن ازش، ذره ذره شیره عمر وویونگ رو پس میزد.
سعی کرد از افکارش بیرون بیاد و زودتر کار هاش رو برسه و برگرده پیش دوست طلبکارش.
وقتی بیرون اومد، انتظار یونهویی که با سینی صبحانه وارد اتاق بشه رو نداشت.
حس میکرد داره لوس میشه، محض رضای خدا کدوم دوستی انقدر به فکره؟ توی زندگی وویونگ هیچکس انقدر به فکرش نبود.

+برام صبحانه اماده کردی؟ جدا؟

پسر بلند قد نیشخندی زد و سینی رو روی تخت گذاشت، کمرش رو صاف کرد و دستی به کتش کشید تا چروک نشده باشه.

-قبل بیدار کردنت اماده کردم، میخواستم باشم و مطمئن شم که صبحانت رو کامل میخوری، اما به لطف تماس های پشت هم پدرم باید زودتر برم.

نگاهش رو به ساعتش داد و با دیدن اینکه همین الانش هم تاخیر داشته جلو رفت و چندثانیه وویونگ رو توی آغوشش نگهداشت.

-صبحانت رو کامل بخور بعد قرصاتو بخور، مثل آدمای افسرده نشین خونه، کارم که تموم شد بهت زنگ میزنم باشه؟

لبخندی روی لب های پسرک نشست و متقابلا کمی دوستش رو توی بغلش فشرد، اما نذاشت بغلشون طولانی شه و از یونهو جدا شد.

Myn siel "Woosan" ver.Kde žijí příběhy. Začni objevovat