part 3

189 34 0
                                    

°غریبه‌ای آشنا°

تقریباً غروب بود اما کارها هنوز هم ادامه داشت در واقع انگار که تمام جعبه ها از اول سر جای خودشون برگشته بودن.

شاید برای آلفاها و خیلی از  بتاها چیزی نباشه اما امگایی مثل اون نه.

اما این تصمیم خودش بود.دقیقا وقتی که تصمیم گرفت خودش رو به جای یه امگای مذکر کمیاب یه بتا جا بزنه و این پیشنهاد رو به برادرش هم داد چون یادش بود وقتی که بچه بودن و مدرسه می رفتن با قی بچه‌ها مسخرشون میکردن.

اون موقع ها از وضعیت مالی و مادی خوبی برخوردار بودند اما وقتی که هم پدر و هم مادرشون رو هم کنار خودشون داشتن از امنیت و آرامش زیادی برخوردار بودن.

با این حال یک سری هم اون خانواده رو خانواده‌ای عجیب‌الخلقه ها صدا میکردن.

کدوم خانواده ای دو تا دختر آلفا و دو تا پسر امگا داره؟

هر وقت که این سوال رو از روی کنجکاویش از خواهرش میپرسید اون می‌گفت به هر حال ما اولینش هستیم.

در هر صورت مزخرفات دیگران باز هم ادامه داشت حتی بعد از تغییر هویتش به یه بتا از نوع مغلوب.
اما باز هم کمتر شدن اون شایعات دردهاش رو تسکین کمی می‌بخشید.

با کلی سختی کارهای مربوط به خودش رو تموم کرد و سمت رخت کن کارکنان رفت تا لباس فرمش رو عوض کنه.
وارد رختکن و بعد وارد اتاقک خودش شد.

این اولش برای یونجون عجیب بود که چرا یه فروشگاه باید برای کارکنانش اتاقک های جدا داشته باشه البته تا قبل از اینکه بفهمه اون فروشگاه در گذشته یک کلوپ بوده و اون اتاقها برای سکس استفاده میشدن و الان برای فروشگاه بی مصرف و بی استفاده‌اند.

بعد از در اوردن و قرار دادن لباسش داخل اون کمد
از اتاقکش خارج شد و به قصد رفتن به خونه و وقت گذروندن با خواهرش به راه افتاد اما هنوز به در رختکن نزدیک نشده بوی تیزی به مشامش رسید.

مثل بوی یه نوع ادویه که به خاطر تند بودنش قابل تشخیص نبود.

این بوی لعنتی ادویه از یه آلفای فاکی رات شده بود.
و لعنت بهش باید هر چه زودتر از اون مکان می‌زد بیرون.

سمت در رفت و دستگیره رو بالا و پایین کرد اما دریغ از  ذره ای حرکت از طرف دری که معلوم بود قفل شده.

انگار اون آلفای توی رات در رو قفل کرده بود اما این احتمال غیر ممکن بود.
تنها افرادی که کلید رختکن کارکنان رو داشتن رئیس فروشگاه و پسرش بودن.

اما خب در حال حاضر یه نفر دیگه اونجا رو خریده بود پس کلید اون مکان صد درصد دست اون بود.

فاک اون وقت نداشت باید هر چه سریعتر از اونجا گورش رو گم میکرد قبل از اینکه...

_امگا
بعد از شنیدن صدای اون شخص بدون تقلا و بدون هیچ دردسر اضافه‌ای سمت اون آلفا رفت اون امگا کنترل خودش رو از دست داده و به آلفای آشنای رو به روش سپرده بود.

blue boy Where stories live. Discover now