part 6

129 15 1
                                    

°بدبختی°

این دیوونگیه محض بود اگه میگفتم قراره جفتم رو در حال فرار از یک ازدواج توافقی ملاقات کنم اون هم در حالی که پشت چراغ قرمز ایستاده بوده و من با تمام سرعتم خودم رو توی ماشینش پرت میکنم و دستور میدم که گازش رو بگیره.

اما خب اتفاق افتاد. چون زندگی من دیوونگیه محض بود اصلا وجود خوده من توی این دنیا دیوونگی بود.

_خیلی خب خوشگله پیاده شو.

در حالی که چشمهاش رو بابت لفظ خوشگله میچرخوند در اون ماشین غول پیکر رو باز کرد و برای اولین بار توی عمرش پاش رو توی یه کلوپ رقص گذاشت که کمترین شباهت رو به یک کلوپ رقص داشت.

_اینجا...کجاست؟

_خب کیم تهیونگ با جایی که نصف عمر من توش گذشت آشنا شو سالن زیبایی گانگنام.

_سالن زیبایی گانگنام...توی سئول؟

_درسته این مکان یه خورده عجیبه اما نه به خاطر اسمش. در واقع کیم تهیونگ باید بهت هشدار بدم وقتی از این در وارد میشی گوشهات ناشنوا چشمهات نابینا و اون دهن کوچولو موچولوت زیپ میشه گرفتی؟

کیم تهیونگ واقعا آدمی نبود که از هر چیزی بترسه اما اینکه به اون هشدار داده بشه میترسید چون میدونست که هیچوقت نمی‌تونه طبق دستورالعمل داده شده پیش بره و اینو هم میدونست که کارها داخل اون کلوپ قرار نبود زیاد خوب پیش بره.
____________________________________

_اوه اون واقعا بدون کبودی‌هاش زیباست.

_درست میگی دلم میخواد کسی که این کار رو باهاش کرده گیر بیارم و یه دل سیر کتکش بزنم. آخه این بچه خیلی ضعیف به نظر می‌رسه.

_حق با توئه.

_اوه اوه نگاش کن داره چشم‌هاش رو باز می‌کنه.

_عادیه زیاد حرف زدیم باید بریم بزاریم یه ذره دیگه هم استراحت کنه تا به خودش بیاد.

_درسته بریم.

اون دو از اتاق بیرون رفتند اما اگه می‌دونستند قراره بعد از بیرون رفتن به رئیس بد اخلاق‌شون حساب پس بدن هیچوقت این کار رو انجام نمی‌دادند.

بعد از بیرون رفتن اون دو وراج فرصتی که برای باز کردن چشم‌هاش به دست اورد رو سریعا استفاده کرد.

چشمهاش درد میکرد و سرش بدتر.

حتی توی سخت ترین کارها و باربری ها هم این حد از درد غیر عادی بود. بعد از رفتن به اون انباری چه اتفاقی افتاد؟

اون نوچه‌ی احمق به حریمش تجاوز کرد و بعد بیهوشش کرده بود که توی خونه اش به حسابش برسه؟

نه نه اونجا میتونست هر جایی باشه غیر از محل حیات حیوون وحشی مثل اون.

اوه لعنتی همین الان متوجه شد به غیر از چشم و سرش بدن درد هم داره.

blue boy Where stories live. Discover now