part 4

173 28 0
                                    

°هیولای کله نارگیلی°

_اوه هوو تو چه غلطی کردیا یونجونی.
سعی کرد مثل هر روز آروم باشه و خودش رو بی تفاوت نشون بده ولی امروز به نظر سخت تر بود.

_یونجونیی نمی‌خوای بهم نگاه کنی؟
در لاکر رو بست کتاب ها رو مابین دست های ضربدری شدش نگه داشت و سعی کرد سریع راه بره تا از شر دار و دسته ی قلدرای مدرسه خلاص شه اما انگار امروز یونگ جون تصمیم داشت کنه بشه.

_یاااا یونجونی خجالت نکش اون که تقصیر تو نبود.
وقتی به کلاس رسید و وارد شد تمام نگاه ها سمتش برگشت و بدنش رو از نوک انگشتان پا تا سر به لرزه در اورد.

سعی کرد به پچ پچ ها و نگاه های خیره توجهی نداشته باشه اما زمزمه ها داشتند اون رو از پا در می اوردند.

_آبروی مرد به اون بزرگی رو برده رسانه ها هم پرو پرو میگن بهش تجاوز شده و زخمیش کردن.
_چی؟این که از منم سر حال تره.

_به نظر من که مرده رو افسون کرده آخه زخم های روی صورتشو ببین همیشه هم که ماسک میزنه امکان نداره همچین بتایی بتونه اون آلفا رو اغوا کنه.

_خدایااا اون یه بتاست میفهمی یه بتاا فکرش رو بکن یه آلفا باشی و یه بتا بتونه تحریکت کنه مطمئنم که این احمق اون آلفا رو جادو کرده یا اون آلفا اونقدر ها هم که میگن سلامت عقلی نداره.

با روح زخمی و جسم سردش روی صندلی نشسته بود و فقط گوش میداد.
حس میکرد فضا تاریک شده و اون آدمها مثل زالو هایی هستند که میخوان وجود روشنش رو ذره ذره بمکن و نابودش کنن.

تنها وزن خودش روی نیمکتی که روش می‌نشست سنگینی میکرد کسی حاضر نبود کنار تنها بتای عجیب غریب مدرسه که هر روز کلی کتک میخوره و هزارتا شایعه پشتش هست بشینه.

اما امروز انگار یه همکلاسی جدید داشتند چون نشستن یه نفر رو کنارش حس کرد و به سرعت سرش رو برگردوند.
اما نه..

هیچ شانسی بهش رو نکرده بود بلکه حتی بد شانس هم بود چون شخصی که کنارش نشسته بود رییس تمام قلدر های مدرسه ش بود.
_هیونگ وو

سر پسر به سمتش برگشت و با چشمهای زرد گرگش به یونجون خیره شد.
_شنیدم باز دردسر درست کردی کیم یونجون.

اون لحظه التماس میکرد زمین به لرزه بیاد سیلی از آب همه جارو بگیره یا شاید هم خودش بر اثر خفگی بمیره اما مجبور نباشه با هیونگ وو دهن به دهن بشه.

شنیده بود اگه فقط کوچکترین حرفی بزنی که به مزاغش خوش نیاد جسدت رو پشت مدرسه با چندین دنده ی شکسته شده پیدا میکنن درست همون اتفاقی که برای دانش آموز انتقالی از یه مدرسه ی کوچک افتاد.

اون دانش آموز بی کس و کار بود و هیچکس هم سراغش رو نگرفت تا بلاخره چند تا از دانش آموزهایی برای سیگار کشیدن و قایم شدن از ناظم به اونجا پناه بردن جسد بو گرفته‌اش رو پیدا میکنن و به خانواده هاشون میگن از اون موقع به بعد فشار زیادی روی مدرسه بود که با چند دسته پول برای رسانه ها و والدین عصبانی کاملا حل شد.

blue boy Where stories live. Discover now