°تفنگداران درجه دو°
صدای بلندی که از هشت بلندگوی گوشه گوشهی سالن پخش میشد اجازه ی رسیدن صداها رو به همدیگه نمیداد.
آلفا و امگای جوون دست در دست هم سعی در کنار زدن دختر و پسرهای بیجونی داشتند که از حدودا هشت ساعت پیش در حال لولیدن در هم بودند و حالا بی حال تر از همیشه منتظر یکی از اعضای خانواده و شاید رفیق شفیقشون بودند تا از اون مکان جمعشون کنند.
و امگا این رو دوست داشت.
واقعا دوست داشت مثل اون بچه پولدارها با کسی که اون رو 'آلفا' صدا میکنه به یه همچین جایی بیاد و بعد از کلی رقص صفت و سخت با رفیقهاش و خوردن انواع نوشیدنی هایی که اونجا بود با 'آلفاش' به یکی از اتاقهای بالا و شاید به خونهی خودشون برمیگشتن تا برای یه بار دیگه مالکیتشون بر همدیگر رو تایید کنند.اما همه میدونیم اون از این فقط و فقط وجود خودش رو داشت.
هر چند الان اون آلفای احمق هم باهاش همراه بود.
آلفایی که گرمی خاصی رو به دستهای سردش منتقل میکرد و اون رو همراه با خودش کرده بود.تهیونگ حدس زد که چه اتفاقی بین گرگ خودش و اون آلفا افتاده اما تحت هیچ شرایطی قرار نبود این رو قبول کنه.
نمیتونست قبول کنه وقتی که خانواده ای داشت که منتظرش بودند.
اون تنها پدرش رو از دست داده بود اما میدونست که خواهرها و برادرش هنوز زندهاند و نیاز دارند تا دوباره دور هم جمع و خوشی های خودشون رو تقسیم کنند.
وگرنه اگه جونگکوک هم قبول میکرد اون میخواست پیش آلفاش زندگی کنه پیش 'جفتش'.
دوست داشت شبها توی بغل اون بخوابه صبحها بیدار بشه و با آلفاش یه زندگی روزمره و آروم رو تشکیل بده.
اما نمیتونست.
بخاطر خانواده اش نمیتونست غرق بشه در گرمی دستهای آلفاش.سر و صداها قطع شد و تعداد اون جوونهای خام کم و کمتر شد.
آدمهایی اونجا بودند که حتی با وجود جوون بودن و سن کمشون به نظر پر از تجربه های زیاد و مختلف بودند.
اما یه چیزی اونها رو عجیب میکرد.
همهی اون افراد یک نوع لباس پوشیده بودند و موهایی نسبتا بلند داشتند.کمی جلوتر امگا سایهی یک نفر رو تشخیص داد که انگار به چاقوی بزرگ رو از سمت بالا در شکمش فرو کرده باشند.
VOCÊ ESTÁ LENDO
blue boy
Fanficکیم تهیونگ امگایی که پدرش میخواد اون رو در ازای سهام از دست رفته اش به خانواده ی جئونها پیوندش بده. اما پسر قرار نیست جلوی خواستهای پدر سر خم کنه . فرار کردنش مساوی میشه با پیدا کردن جفت حقیقیش که زندگیاش رو زیر و رو میکنه. از طرفی برادر کیم تهی...