Part9(جف پین کبیر)

91 22 7
                                    

-پدرم نامه فرستاده زین. میخواد بریم پیشش.

+بریم؟ منم؟!

-آره تاکید کرده حتما ببرمت.

زین با تعجب سرش رو به طرفین تکون داد. "چرا باید جف پین بخواد که منو تو بستر مرگش ببینه؟!". لبخندی زد تا به لیام اطمینان بده قرار نیست اتفاق بدی بیفته. با آرامش گفت

+نظرتون چیه سریع تر آماده بشیم و بریم تا ایشون رو ناراحت نکنیم؟

-فکر خوبیه...ماتیلدا و الیز رو آماده کن، باید سریع تر بریم.

+چشم ارباب من.

و با لبخند رفت تا به اسطبل برسه. وقتی از ندیدن لیام مطمئن شد، نفسش رو با کلافگی بیرون داد. رسما زمونه باهاش سر جنگ برداشته بود. در اسطبل رو باز کرد. طبق معمول کسی اون وقت ظهر تو اسطبل نبود. اول الیز رو از ته اسطبل و بعد ماتیلدا رو از محفظه خودش بیرون آورد و بعد نوازش کردنشون، به سمت بیرون اسطبل راهنمایی کرد.

بعد اومدن لیام و رافا، هردو سوار اسباشون شدن. رافا یه بقچه به زین داد که توش دوتا ظرف آب و کمی خوراکی بود. با رافا خداحافظی کردن و به آرومی شروع به حرکت کردند. رفته رفته سرعتشون رو بیشتر کردن و تا دو ساعت مداوم تاختن. زین با احساس خستگی اسب ها الیز رو نگه داشت و به لیام هم گفت که اینکارو بکنه.

+ارباب من تشنه ام شده... شما چی؟

-منم همینطور. حتما اسبا هم تشنه اشونه.

و راهی رو با دستش نشون داد. زین هم به تبعیت ازش دنبالش راه افتاد تا به یه جوی آب رسیدن. اسب ها رو به آب سپردن و بعد روی پاره سنگی که اون نزدیکی ها بود نشستن.

-این جوی آب که میبینی بعد یه مسیر طولانی یه رود خیلی بزرگ میشه. اصلا بهش میخوره؟

+هرچیز بزرگی از اول که بزرگ نبوده!...همه از جاهای کوچیک شروع میکنن. مهم اینه که بتونی مثل این رود بزرگ بشی.

لیام برگشت و با نگاه تحسینگری بهش بهش خیره شد.

-چه فیلسوفانه صحبت میکنی!

+منو چه به فلسفه!...فقط یه سری افکار درسته. من نمیتونم فیلسوف باشم.

و نگاهشو دزدید. وقتی لیام بهش خیره میشد کنترل خودشو از دست میداد. بقچه رو باز کرد و ظرف آب لیام رو بهش داد. هردو کمی آب و خوراکی خوردن و بعد دوباره به سمت قلعه پین بزرگ تاختن. بعد حدود سه ساعت رسیدن. اسباشونو به خدمتکارا دادن. لیام داخل رفت و با طی کردن دوتا یکی پله ها به طبقه دوم رسید. به سمت اتاق پدرش پاتند کرد. خدمتکار اومدنشو اعلام کرد و بعد لیام وارد اتاق شد.

-سلام پدر.

=سلام پسرم...زینو آوردی؟

-بله.

MY BLOODY THRONE [Z.M]Where stories live. Discover now