پارت سوم

296 119 204
                                    

بی نام _______

بالاخره اون شب کذایی هم گذشت !
لرزش بدن ییبو و بیقراریش کمتر و کمتر شد و بعد از گذشت ساعتی بالاخره به خواب رفت!
و جان که هنوزم از شنیدن اعتراف یهویی ییبو شوکه و آشفته بود، بدون اینکه از روی تختخواب تکون بخوره ، همونجا خوابش برد!




صبح روز بعد و به شنیدن ناله ی خفیف ییبو وحشتزده از خواب پرید و بلافاصله صورت عرق کرده و بیقرارشو دید که دوباره در تب و لرز بود و زیر لب ناله میکرد!

با عجله از تختخواب پایین رفت ؛ یه دستمال تمیز و کمی آب خنک آورد و سعی کرد دمای بدنشو پایین بیاره!
و با دیدن زخمی که دوباره خونریزی کرده بود، با درماندگی تمام کنارش ولو شد !
میدونست که این زخم عمیقه و نیاز به دارو و درمان اساسی داره!

و بعد از اینکه موفق شد دمای بدن ییبو رو موقتا پایین بیاره ، با عجله از کلبه خارج شد ، خودشو به یه کیوسک تلفن رسوند و با دفتر مرکزی تماس گرفت، وضعیت ییبو رو شرح داد و ازشون درخواست مرخصی کرد!


و بعد از اینکه سه روز مرخصی استعلاجی واسه ی هردوشون گرفت، با عجله به اولین داروخونه ی سر راهش رفت، مدرک درمانیشو نشون داد و داروهای مورد نیازشو تهیه کرد و با عجله به مخفیگاهشون برگشت!

بین راه کمی هم مواد غذایی تهیه کرد و با عجله برگشت!











با ورود به مخفیگاه با ییبویی روبرو شد که بیدار شده و با نگرانی به در نگاه میکرد!
با دیدن چشمای باز ییبو برای یه لحظه همونجا ماتش برد ، اما بلافاصله به خودش اومد؛ خریداشو همونجا رها کرد ، با عجله به طرفش دوید و با هیجان و نگرانی بهش گفت :
خدای منننن...
تو ... بهوش اومدی؟!
حالت خوبه؟!
درد نداری؟!
چیزی نمیخوای؟!

و در همون حال سعی کرد بازوی زخمیشو معاینه کنه!

اما ییبو که بعد از بیداری و نبود جان کمی ترسیده و نگران بود، به زحمت دست سالمشو جلوتر برد و دور مچ دست جان حلقه کرد و با صدایی ضعیف جواب داد:
من ... خوبم ...
لازم نیست ...نگرانم باشی!
گفتم که ... به همین راحتی نمیمیرم!

و با دیدن نگاه پر از شکایت جان که به طرفش چرخیده و آماده ی اعتراض بود، لبخند کمرنگی زد و ادامه داد:
میخوای باهام دعوا کنی؟!
من ... هنوز بیمارم !
و حالم خوش نیست!











جان که از دیدن لبای بیرنگش غمگین شده بود، با اخم دستشو عقب کشید و زیر لب غر زد:
معلومه که حالت بده ، تمام دیشبو تب و لرز داشتی و هذیون میگفتی!
و درحالیکه با نگرانی به بازوی زخمی ییبو نگاه میکرد، ادامه داد:
واست داروی آنتی بیوتیک گرفتم تا زخمت عفونت نکنه!
باید دوباره زخمتو چک کنم و پانسمانشو عوض کنم !



Anonymous Where stories live. Discover now